از تمام تو

از تمامِ تو؛
تنها پیراهنے در خانہ مانده!
کہ صبح‌ها جایِ تو چای مےخورد..
عصرها با من حرف مےزند..
و شب‌ها در آغوشم مےکشد....


#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
دیدگاه ها (۰)

پدرم گاه صدا میزنَدَم شعرِ سپید؛بس کہ آشفتہ و؛رنجور و؛بهم ری...

چقدر این حرفِ خسرو شکیبایی قشنگه که میگه:«برخی از آدم‌ها به ...

همیشه که نباید بنشینیم و بدی‌هایِ زندگی‌ِمان را مرور کنیم ؛گ...

کار شاقی نکرده امفقط به زانو درنیامدمفقط تاریکی را از تکلم ب...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

⁨⁨⁨حقیقت تلخ یک شبِ فراموش‌شدهمن خسته‌تر از آن بودم که حتی ب...

.نیامدی و دوباره به خویش رو کردمشبانه با لب لیوان بگو‌مگو کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط