دلهره
# دلهره
part 3
بعد از اون از جینا خدافطی کردم و سریع به طرف خونه رفتم حتما تا الا مامانم خیلی نگران شده چون تا حالا اینقدر دیر نمیکردم
....
مامان نوئل : تا الا کجا بودی
نوئل : مامان خب ..
مامان نوئل : نمیخوام چیزی بشنوم برو تو اتاقت مگه خیلی ورگردی کار دیگه ای میکردی برو تو اتاکت نمیخوام ببینمت
بدون هیچ حرفی سرمو انداختم پایین و به سمت اتاقم رفتم مادرم حق داشت اعصبانی باشه رفتم ک لباسمو در اوررم و یه لباس خونگی پوشیدم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بخوابم سرم رو که گذاشتم رو بالشت سری خوابم برد
........
خیلی اشنا بود یکم که بیشتر دقت کردم توی همون امارت متروکه بدونم چه خبره من اینجا چیکار میکنم
یه دفعه یه چیز سیاه با سرعت از کنارم رد شد خیلی ترسیدم تپش قلبم رفته بود بالا از جام بلند شدم تا از اونجا فرار کنم اما در ها همه بسته بود هیج راه فراری نبود یکم سرم رو چرخوندم چشمم به همون اتاق خوردن همجا به غیر از اون اتاق تاریک بود یعنی کسی اونجاست خیلی کنجکاو شدم اروم قدم های اهسته ای برداشتم به سمت اتاق نزدیک اتاق که شدم باز اون صدا رو شنیدم اما این بار از توی اتاق نمیومد پشت سرم بود سرم رو برگردوندم یکی با قدرت منو پرت کرد محکم خوردم زمین سرم رو بالا گرفتم جسم واضحی نداشت یه چیز سیاه بور ( مات ) بود .
_ تاوان ورود به اینجا رو میدی ( صدای گوش خراش )
نوئل : چی میگی منظورت چیه واضح بگو لطفا ولم کن من کاری نکردم
_ تاوان کارتو پس میدی
...
با ترس چشمامو باز کردم نفس نفس میزدم هنوز باورم نمیشد اون فقط یه خواب بود منظورش چی بود که تاوان کارمو پس میدم من کاری نکردم خیلی گیچ بودم یه ترس عجیبی تو وجودم بود
با ترس از تختم اومدم پایین چشمم به اون همون گردنبند خورد من روی میز گذاشتمش پس روی زمین چیکار میکنه.
خم شدم و برش داشتم گذاشتمش روی میز بعد هم از اتاق خارج شدم به سمت اشپز خونه رفتم و یکم اب خوردم نمیدونم چرا نمیتونستم خوابمو فقط یه خواب بگیرم اما اون اصلا شبیه یه خواب عادی نبود
part 3
بعد از اون از جینا خدافطی کردم و سریع به طرف خونه رفتم حتما تا الا مامانم خیلی نگران شده چون تا حالا اینقدر دیر نمیکردم
....
مامان نوئل : تا الا کجا بودی
نوئل : مامان خب ..
مامان نوئل : نمیخوام چیزی بشنوم برو تو اتاقت مگه خیلی ورگردی کار دیگه ای میکردی برو تو اتاکت نمیخوام ببینمت
بدون هیچ حرفی سرمو انداختم پایین و به سمت اتاقم رفتم مادرم حق داشت اعصبانی باشه رفتم ک لباسمو در اوررم و یه لباس خونگی پوشیدم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بخوابم سرم رو که گذاشتم رو بالشت سری خوابم برد
........
خیلی اشنا بود یکم که بیشتر دقت کردم توی همون امارت متروکه بدونم چه خبره من اینجا چیکار میکنم
یه دفعه یه چیز سیاه با سرعت از کنارم رد شد خیلی ترسیدم تپش قلبم رفته بود بالا از جام بلند شدم تا از اونجا فرار کنم اما در ها همه بسته بود هیج راه فراری نبود یکم سرم رو چرخوندم چشمم به همون اتاق خوردن همجا به غیر از اون اتاق تاریک بود یعنی کسی اونجاست خیلی کنجکاو شدم اروم قدم های اهسته ای برداشتم به سمت اتاق نزدیک اتاق که شدم باز اون صدا رو شنیدم اما این بار از توی اتاق نمیومد پشت سرم بود سرم رو برگردوندم یکی با قدرت منو پرت کرد محکم خوردم زمین سرم رو بالا گرفتم جسم واضحی نداشت یه چیز سیاه بور ( مات ) بود .
_ تاوان ورود به اینجا رو میدی ( صدای گوش خراش )
نوئل : چی میگی منظورت چیه واضح بگو لطفا ولم کن من کاری نکردم
_ تاوان کارتو پس میدی
...
با ترس چشمامو باز کردم نفس نفس میزدم هنوز باورم نمیشد اون فقط یه خواب بود منظورش چی بود که تاوان کارمو پس میدم من کاری نکردم خیلی گیچ بودم یه ترس عجیبی تو وجودم بود
با ترس از تختم اومدم پایین چشمم به اون همون گردنبند خورد من روی میز گذاشتمش پس روی زمین چیکار میکنه.
خم شدم و برش داشتم گذاشتمش روی میز بعد هم از اتاق خارج شدم به سمت اشپز خونه رفتم و یکم اب خوردم نمیدونم چرا نمیتونستم خوابمو فقط یه خواب بگیرم اما اون اصلا شبیه یه خواب عادی نبود
۴.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.