نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 64
هایری بدون هیچ حرکتی بهش نگاه میکرد که ا،ت بازوش رو گرفت و هولش داد و همراه با سوزونهوا از کنارش رد شد که هایری زود بلند شد و با داد گفت
هایری : از دختری که همه فریبش میدن چه کاری بر میاد
با حرفی که زد ا،ت سرجاش ایستاد و به سمتش برگشت که سوزونهوا دستش رو گرفت
سوزونهوا : ولش کن دختره دیوانهست
ا،ت بدون توجه به حرفای سوزونهوا به سمتش و جلوش ایستاد
ا،ت : چیداری میگی تو کی هستی منو از کجا میشناسی
هایری : من دوست دوختر سابق جونگکوکم
میخواستم بهت بگم کسی که بهت گفته عاشقته و آلان منتظر جوابته دیشب با یکی دیگه توی تخت بود
ا،ت از حرف هایری شکه شد و اصلا متوجه حرفای که سوزونهوا با هایری میزد نبود اما نمیخواست خودش رو ضعیف نشون بده
اما بغضی که توی گلوش بود اجازه نمیداد تا کلمهای حرف بزنه
یعنی همه اون حرفای که بهش میزد دروغ بود
بعضی که توی گلوش بود رو قورت داد و با خونسردی تمام روبه هایری گفت
ا،ت : این به من چه مربوطه من هیچ رابطهای با آقای جئون ندارم
هایری : باشه پس مشکلی نداری این عکسارو ببنی
هایری گوشیش رو برداشت عکس های خودش و جونگکوک رو که توی تخت خواب بودن رو بهش نشون داد
و اون موقه بود که به معنای واقعی شکسته قلبش رو شنید
سوزونهوا به عکس با دقت بیشتری نگاه کرد
و چیزی رو دید که ا،ت اصلا بهش توجه نکرد و به عکس نگاه میکرد
بدون هیچ حرفی با عصبانیت به سمت جونگکوک رفت
اصلا متوجه صدای زدنهای سوزونهوا نبود جلوی جونگکوک وایستاد و اون با تعجب بهش نگاه میکرد ا،ت همه عصبانیت و جرعت اش رو جم کرد و با نفس عمیقی کشید
و با خونسردی روبه جونگکوک کرد
ا،ت : تو بهم گفتی تا آخر پارتی وقت دارم تا بهت جواب بدم درسته
ولی من میخوام الان جوابتو رو بدم
ا،ت با صدای بلند رو به بقيه مهمون ها کرد
ا،ت : همه گوش کنید من میخوام براتون یه داستان خیلی جالب تعریف کنم مطمئنم که خیلی براتون جالب میش......
جونگکوک اصلا متوجه حرفا و کارای ا،ت نبود
نمیدوست دليل اين رفتار هاش چیه اما وقتی اینطوری با کلافگی حرف میزد بهش نزدی شد و حرف ا،ت با گرفته شدن بازوش توسط جونگکوک قطع شد
جونگکوک :داری چیکار میکنی بیا بریم یه جايي دیگه حرف بزنیم
ا،ت بازوش رو از دست جونگکوک جدا کرد
ا،ت : به تو مربوط نیست
ا،ت روبه بقیه مهمونا ها کرد...........ادامه دارد
پارت 64
هایری بدون هیچ حرکتی بهش نگاه میکرد که ا،ت بازوش رو گرفت و هولش داد و همراه با سوزونهوا از کنارش رد شد که هایری زود بلند شد و با داد گفت
هایری : از دختری که همه فریبش میدن چه کاری بر میاد
با حرفی که زد ا،ت سرجاش ایستاد و به سمتش برگشت که سوزونهوا دستش رو گرفت
سوزونهوا : ولش کن دختره دیوانهست
ا،ت بدون توجه به حرفای سوزونهوا به سمتش و جلوش ایستاد
ا،ت : چیداری میگی تو کی هستی منو از کجا میشناسی
هایری : من دوست دوختر سابق جونگکوکم
میخواستم بهت بگم کسی که بهت گفته عاشقته و آلان منتظر جوابته دیشب با یکی دیگه توی تخت بود
ا،ت از حرف هایری شکه شد و اصلا متوجه حرفای که سوزونهوا با هایری میزد نبود اما نمیخواست خودش رو ضعیف نشون بده
اما بغضی که توی گلوش بود اجازه نمیداد تا کلمهای حرف بزنه
یعنی همه اون حرفای که بهش میزد دروغ بود
بعضی که توی گلوش بود رو قورت داد و با خونسردی تمام روبه هایری گفت
ا،ت : این به من چه مربوطه من هیچ رابطهای با آقای جئون ندارم
هایری : باشه پس مشکلی نداری این عکسارو ببنی
هایری گوشیش رو برداشت عکس های خودش و جونگکوک رو که توی تخت خواب بودن رو بهش نشون داد
و اون موقه بود که به معنای واقعی شکسته قلبش رو شنید
سوزونهوا به عکس با دقت بیشتری نگاه کرد
و چیزی رو دید که ا،ت اصلا بهش توجه نکرد و به عکس نگاه میکرد
بدون هیچ حرفی با عصبانیت به سمت جونگکوک رفت
اصلا متوجه صدای زدنهای سوزونهوا نبود جلوی جونگکوک وایستاد و اون با تعجب بهش نگاه میکرد ا،ت همه عصبانیت و جرعت اش رو جم کرد و با نفس عمیقی کشید
و با خونسردی روبه جونگکوک کرد
ا،ت : تو بهم گفتی تا آخر پارتی وقت دارم تا بهت جواب بدم درسته
ولی من میخوام الان جوابتو رو بدم
ا،ت با صدای بلند رو به بقيه مهمون ها کرد
ا،ت : همه گوش کنید من میخوام براتون یه داستان خیلی جالب تعریف کنم مطمئنم که خیلی براتون جالب میش......
جونگکوک اصلا متوجه حرفا و کارای ا،ت نبود
نمیدوست دليل اين رفتار هاش چیه اما وقتی اینطوری با کلافگی حرف میزد بهش نزدی شد و حرف ا،ت با گرفته شدن بازوش توسط جونگکوک قطع شد
جونگکوک :داری چیکار میکنی بیا بریم یه جايي دیگه حرف بزنیم
ا،ت بازوش رو از دست جونگکوک جدا کرد
ا،ت : به تو مربوط نیست
ا،ت روبه بقیه مهمونا ها کرد...........ادامه دارد
- ۱۲.۷k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط