وقتی ماف

وقـــــــــــــــتـــــــــــــــی مــــــــــــــــافـــــــــــــیــــــــا بــــــــــــود و... ــ


جیمین ویو
دیدم هانا خانوم و رفیقاشون دارن میان بیرون رفیقاش به من احترام کردن و به سمت آشپزخونه رفتن و میز رو چیندن
وقتی کارشون تموم شد دوباره احترام گزاشتن و به سمته اتاق تدمتکار اا رفتن تا شام بخورن

_میبینم که امروز خیلی خوش گذروندی
چیه... ناراحتی؟
_نه... اول فکر کردم جنبشو نداری ولی فهمیدم داری آفرین خوشم اومد به کارا به اوجوما کمک کردی
چون حوصلم سر رفته بود و از طرفی میخواستم کارم زود تموم بشه
_خو...
@ببند....بزار شاممون رو بخوریم بعد از شام هر چقدر میخواین زن و شوهر برین اتاق دعوا کنین
_خفهههههه...... منو اون زن و سوهر نیستیمممممممم
@سرفه) گوه خوردم.... ببخشید ( سرفه
_ راستی فردا شب کوک میاد
کوک؟
_آره خوب یکی از رفیقامونه
هوم..(رفت تو فکر
@چیزی شده؟
....
@هانا؟
ها ها بله؟
@پرسیدم چیزی شده است آیا؟
نه فقط یاد خاطرات بچگیم اوفتادم
زمانی که بچه بودم یه پسر که همسایمون بود با وضع مالی توپ کنار خونمون زندگی میکردن
مادر و پدرش همیشه مانع رفاقت منو اون میشدن ولی با اینکارشون مو بیشتر بهم نزدیک میشدیم مثل یا برادر دوسش داشتم
انا وقتی پدر مادرش فهمیدنما مخفیانه باهم رفت و آمد میکنیم از اون خونه رفتن و من هیچ وقت کدیدمش 😔🥺 شبیه خرگوشا بود همیشه صداش میکردم بانی خرگوشه صداش می کردم کوکی ولی 💔🤧
@خیلی خوب گریه نکن اشکال نداره
_شامتونو بخورین سرد شد
شروع کرد با شام خورد







꧁ فردای آن روز ꧂


از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم دیشب تا ساعت چهار صبح بیدار بودم و خوابم نمیبرد نمیدونم چرا با ساعت نگاه کردم کا دیدم ساعت 1ههههههههههههههههه
سریع از جان بلند شودم و به سمت دستشویی رفتم و اومدم بیرون و بعد سریع رفتم پایین و نهار خوردم رفتم بالا و یه زره فیلم دیدم به ساعت نگاه کردم 5 بود رفتم حمام و اومدم بیرون و روتین پوستیم رو انجام دادم و اومدم با ساعت نگاه کردم 5:55 دقیقه بود یه لباس سفید پوشیدم و یا کفش پاشنه بلند سفید پوشیدم و یه میکاپ ملایم کردم و اومدم پایین که صدای کلید اومد و تهیونگ وارد شد
که تو دستش یه ترگوش سفید که پاش زخمی بود دیدم
@سلام... هانا بیا این خرگوش رو بگیر و ازش خوب مراقبک کن
سریع رفتم جلوووو) سلام تهیونگاااااا بده با من این گوگولی رو خرگوش رو تو دستم گرفتم و رفتم کوسن اوردم و گزاستمش روی پام تا خرگوش بتونه روش دراز بکشه تا درد پاش رو یادش بره
ابن خرگوشو از کجا اوردیـ
@هیچی داشتم میومدم خونه یه مردی رو پاش لگد کرد و دیدمش و بردم دام پزشکی که دید و دستش رو باند پیچی کرد تا بتونه راه بره و گفت اون حیوون رو به ما میسپاره
دیدگاه ها (۵)

وقتی دارن فیلم صحنه دار میبینن و یهو تو وارد میشی🔞🔞(یعنی اون...

وقتی مافیا بود +ای خدا گوگولی که همون لحظه جیمین اومد تو خون...

خوب درخواستی سناریو بدین ببینم

وقــــتـــــی مــافــیــا بــود و....... هانا ویو از اتاق خا...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 2 " ویو هانا : اسمش ت...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط