پس از مدت ها قلم در دست و می نویسم ...
پس از مدت ها قلم در دست و می نویسم ...
روزگاری شعر می سرودم ...نغز , لطیف , روان !!!!
تا روزی که شکستـم ...دیگـر سخنانــم موزون نشد ...دیگـــر روان ننوشتم ...شعر نگفتم و متن نوشتم .
دختـــرکی شاعـر بودم و نویسنده ای عاشق شدم !
وقتی با کســی از دردم سخن گفتــم برایم از خیانت گفتـ ...خیانت به عشقی یک طرفـه که تنها به نظـر من خیانت بود ...یعنــی آوردن دیگــری به جای #تو
دروغ چــرا سعی کردم با هم سخـن شدن دلم را بازیچه کنم به دست دیگــران تا آرام گیـــرد لعنتی پر تپش !
قلبــم به درد آمــــد !!!
دلم ...فراموش کـرده بودم دلــی نیست که بازیچه شود ...تازه یادم افتاد من وجود ندارد و همــه اوست ...
یادم افتاد عشـــق تمامِ مرا بلعیده است ...یادم افتاد من همه اویم و دنیا همه او ...!
آخ دلبرکـــم ...آخ ای دلبـــر شیرینم ...چندیــست از زیبایی لبخنــدت نسروده ام !
چندیــست از گرمای دستانت نگفته ام ...چندیست از جذبــه چشمانت ننوشته ام !
راستــش را بخواهی میتـرسم , من ِ حسود ِ لعنتـی می ترسم کسی در لابلای شعــر هایـــم تو را چشم بزند !
می ترسم بگویــم و باز دل ها را بـبـــری ...آخــر نگارِ ِمن طاقت ندارم !
می دانی به گمانـم هیچ یک از شاعران عاشــق نبوده اند !
آخـــر مگر ممکن است عاشــق حسود نباشد !
آخـــر مگر ممکن است در شعـر از موی یار گفت و دیگــران بخوانند ؟!؟
مگــر میشود از لب لعلـش گفت و دیگران به حسرت بنشینــند ؟!؟
نه ای تمام ِ هستـی ِ من هیچــ ـیک از شاعران عاشق نبوده اند و تنهـا فردی را وصف کرده انـد ,روایت کرده اند و نامی به کف آورده اند .
مگـر می شود درد عشق را چشیــد و شعر گفت , مگــر می شود حســود بود و از معشوق برای دیگـران گفت !
ای تمام ِ دار و ندار ِ من می ترسم وصفت را بگویــم و همین اندک بودنت را رقیبان از من بستانــند ...می ترسم از تو بنویسم ...می ترسم بنویسم و دل ِ عالمی را ببری .
از زمانـه می گویــم که با بی رحمـی حسـرت لمس دستانت را از من گرفته است , از روزگار می گویم که چرا جایی دنیا را دیدم که نفس هایـت نبود ...چرا جایـی چشــم گشودم که #تـــو نبودی
چـــرا دیر رسیدم !!!!
آخر من چه گناهی دارم که #او زودتر از من رســـید ؟!؟ زودتــر از من رسید و دلت را از آن خود کرد .
مگـــر به دست من بود که کویر باشم و تو از باران !
مگـر تقصیر من است که این چنیــن عذابم می دهـی !؟
از خــــودم می گویـم ...از وقتهایی که نفسـم می گیرد , از درد قلبم , از اشک چشمانم
آنانــی که در سکوت می میرند عاشق ترینــند ...
جوری عاشقت هستم که هیچکس بویی نبرد که من درد مند تــــرین عاشــق جهانم ...!
#ف_رحیمی
#نامه_هایی_که_نباید_بخواند_.
#عشق
شنبه
01.12.1394
18:24
روزگاری شعر می سرودم ...نغز , لطیف , روان !!!!
تا روزی که شکستـم ...دیگـر سخنانــم موزون نشد ...دیگـــر روان ننوشتم ...شعر نگفتم و متن نوشتم .
دختـــرکی شاعـر بودم و نویسنده ای عاشق شدم !
وقتی با کســی از دردم سخن گفتــم برایم از خیانت گفتـ ...خیانت به عشقی یک طرفـه که تنها به نظـر من خیانت بود ...یعنــی آوردن دیگــری به جای #تو
دروغ چــرا سعی کردم با هم سخـن شدن دلم را بازیچه کنم به دست دیگــران تا آرام گیـــرد لعنتی پر تپش !
قلبــم به درد آمــــد !!!
دلم ...فراموش کـرده بودم دلــی نیست که بازیچه شود ...تازه یادم افتاد من وجود ندارد و همــه اوست ...
یادم افتاد عشـــق تمامِ مرا بلعیده است ...یادم افتاد من همه اویم و دنیا همه او ...!
آخ دلبرکـــم ...آخ ای دلبـــر شیرینم ...چندیــست از زیبایی لبخنــدت نسروده ام !
چندیــست از گرمای دستانت نگفته ام ...چندیست از جذبــه چشمانت ننوشته ام !
راستــش را بخواهی میتـرسم , من ِ حسود ِ لعنتـی می ترسم کسی در لابلای شعــر هایـــم تو را چشم بزند !
می ترسم بگویــم و باز دل ها را بـبـــری ...آخــر نگارِ ِمن طاقت ندارم !
می دانی به گمانـم هیچ یک از شاعران عاشــق نبوده اند !
آخـــر مگر ممکن است عاشــق حسود نباشد !
آخـــر مگر ممکن است در شعـر از موی یار گفت و دیگــران بخوانند ؟!؟
مگــر میشود از لب لعلـش گفت و دیگران به حسرت بنشینــند ؟!؟
نه ای تمام ِ هستـی ِ من هیچــ ـیک از شاعران عاشق نبوده اند و تنهـا فردی را وصف کرده انـد ,روایت کرده اند و نامی به کف آورده اند .
مگـر می شود درد عشق را چشیــد و شعر گفت , مگــر می شود حســود بود و از معشوق برای دیگـران گفت !
ای تمام ِ دار و ندار ِ من می ترسم وصفت را بگویــم و همین اندک بودنت را رقیبان از من بستانــند ...می ترسم از تو بنویسم ...می ترسم بنویسم و دل ِ عالمی را ببری .
از زمانـه می گویــم که با بی رحمـی حسـرت لمس دستانت را از من گرفته است , از روزگار می گویم که چرا جایی دنیا را دیدم که نفس هایـت نبود ...چرا جایـی چشــم گشودم که #تـــو نبودی
چـــرا دیر رسیدم !!!!
آخر من چه گناهی دارم که #او زودتر از من رســـید ؟!؟ زودتــر از من رسید و دلت را از آن خود کرد .
مگـــر به دست من بود که کویر باشم و تو از باران !
مگـر تقصیر من است که این چنیــن عذابم می دهـی !؟
از خــــودم می گویـم ...از وقتهایی که نفسـم می گیرد , از درد قلبم , از اشک چشمانم
آنانــی که در سکوت می میرند عاشق ترینــند ...
جوری عاشقت هستم که هیچکس بویی نبرد که من درد مند تــــرین عاشــق جهانم ...!
#ف_رحیمی
#نامه_هایی_که_نباید_بخواند_.
#عشق
شنبه
01.12.1394
18:24
۲.۶k
۰۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.