باز در دل شب
باز در دل شب
هنگامی که روز حسادت می کرد؛
خواب داشت
به نبودنم عادت می کرد،
کم کمک عقربه ای
داشت از روز حمایت می کرد
و در این بی رحمی
گنجشگی خواب آلود
داشت از رقص درختی شکایت می کرد...
و ستاره ای داشت
با چشمکی از قلب و دل من عیادت می کرد
و بسان هر شب
مستی داشت به من هم سرایت می کرد
که یهو عقلم گفت
شب را باید خفت،
و دلم در پی او
که انگار داشت جنایت می کرد؛
بگفتا:هرگز
شب را باید جست…
"مهدی حمیدی"
پ.ن
ناتمامی در ما به دنبال جایی میگردد.
هنگامی که روز حسادت می کرد؛
خواب داشت
به نبودنم عادت می کرد،
کم کمک عقربه ای
داشت از روز حمایت می کرد
و در این بی رحمی
گنجشگی خواب آلود
داشت از رقص درختی شکایت می کرد...
و ستاره ای داشت
با چشمکی از قلب و دل من عیادت می کرد
و بسان هر شب
مستی داشت به من هم سرایت می کرد
که یهو عقلم گفت
شب را باید خفت،
و دلم در پی او
که انگار داشت جنایت می کرد؛
بگفتا:هرگز
شب را باید جست…
"مهدی حمیدی"
پ.ن
ناتمامی در ما به دنبال جایی میگردد.
۱۱.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.