در رختخوابم می غلتم، یادداشتهای خاطره ام را بهم می زنم، ا
در رختخوابم می غلتم، یادداشتهای خاطره ام را بهم می زنم، اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار می دهد، پشت سرم درد می گیرد، تیر می کشد، شقیقه هایم داغ شده، بخودم می پیچم. لحاف را جلو چشمم نگه می دارم، فکر میکنم خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسهٔ سر خودم را باز بکنم و همهٔ این تودهٔ نرم خاکستری پیچ پیچ کلهٔ خودم را در آورده بياندازم دور، بیاندازم جلو سگ …
#صادق_هدایت
به جای گذشته و خاطرات تنها خواب هایم مانده اند و کسی آن ها را لمس و خدشه دار نخواهد کرد …
#صادق_هدایت
به جای گذشته و خاطرات تنها خواب هایم مانده اند و کسی آن ها را لمس و خدشه دار نخواهد کرد …
۱۱.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.