...4...
ملورین دو سالی بود که خانواده اش رو توی یک حادثه از دست داده بود و تنها زندگی میکرد...به خاطر همین اولین نفری که متوجهِ نبود ملورین شد من بودم...هم خونه ای و نزدیک ترین دوستش بودمو با این حال خیلی چیز ها رو بهم نمیگفت و از اینکه درمورد خانواده اش چیزی بگه طفره میرفت
از خوندن دفترچه خاطرات ملورین و همه ی چیز هایی که اتفاق افتاده بود دو ماه میگذشت و هیچ خبری از ملورین نشد.
پلیس ها کل این دو ماه سعی کرده بودن ملورین رو پیدا کنن اما فایده ای نداشت و هیچ نشونی از ملورین پیدا نکردن...
/فلش بک به گذشته/
ـ امروز روز پانزدهم ژانویه است...دقیقا دو ماه از ناپدید شدن ملورین میگذرد...دفترچه خاطرات ملورین رو به کارآگاه پرونده نشان دادم که شاید بتوانند از طریق آن چیزی بفهمند و ملورین رو پیدا کنند...بهترین دوستم بدون اینکه چیزی بهم بگه اتفاقی گم شده و خبری ازش نیست...امیدوارم حالش خوب باشه...
از خوندن دفترچه خاطرات ملورین و همه ی چیز هایی که اتفاق افتاده بود دو ماه میگذشت و هیچ خبری از ملورین نشد.
پلیس ها کل این دو ماه سعی کرده بودن ملورین رو پیدا کنن اما فایده ای نداشت و هیچ نشونی از ملورین پیدا نکردن...
/فلش بک به گذشته/
ـ امروز روز پانزدهم ژانویه است...دقیقا دو ماه از ناپدید شدن ملورین میگذرد...دفترچه خاطرات ملورین رو به کارآگاه پرونده نشان دادم که شاید بتوانند از طریق آن چیزی بفهمند و ملورین رو پیدا کنند...بهترین دوستم بدون اینکه چیزی بهم بگه اتفاقی گم شده و خبری ازش نیست...امیدوارم حالش خوب باشه...
- ۱.۴k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط