شیطانی به نام لین

شیطانی به نام لین ۳ :
چند روز گذشت و لین کم‌کم حس کرد خون شیطانی توی رگ‌هاش داره بیدار می‌شه. دیگه اون بی‌حالی اولیه رو نداشت. یه شب، وقتی همه توی قلعه بی‌نهایت مشغول کار خودشون بودن، لین تصمیم گرفت قدرتش رو نشون بده.

وسط سالن بزرگ ایستاد، دست‌هاشو بالا برد و انرژی تاریک از بدنش بیرون زد. دیوارها لرزیدن، سایه‌ها شکل گرفتن و مثل موج دورش پیچیدن.

- دوما با هیجان: «وای! ببین چه قدرتی داره! من عاشقشم!»
- آکازا با اخم: «این فقط شروعشه، هنوز نمی‌دونه چطور کنترلش کنه.»

کوکوشیبو از دور همه‌چی رو دید. سکوت کرد، ولی نگاهش دقیق بود. وقتی لین قدرتش رو آزاد کرد، کوکوشیبو جلو رفت.
- کوکوشیبو: «این انرژی خامه... ولی نشون می‌ده که می‌تونی کنار تاریکی بایستی.»
لین با نفس‌های تند جواب داد: «می‌خواستم ثابت کنم... می‌خواستم بهت نشون بدم که می‌تونم.»

کوکوشیبو لحظه‌ای سکوت کرد، بعد با صدای آروم گفت:
- «ثابت کردی. حالا باید یاد بگیری چطور این قدرت رو مهار کنی.»

دوما که هنوز کنار لین بود، سریع دستشو گرفت و گفت:
- «تو نیازی به اون سردخونه نداری! من می‌تونم کنارت باشم، می‌تونم کمکت کنم.»
آکازا بلافاصله جلو پرید و دست دوما رو پس زد:
- «دست از سرش بردار! بذار خودش انتخاب کنه.»

لین بین این همه کشمکش ایستاده بود، ولی نگاهش هنوز سمت کوکوشیبو بود. اون سکوت و جدیت، بیشتر از هر چیزی براش ارزش داشت.

از اون شب، همه فهمیدن لین دیگه فقط یه تازه‌وارد نیست؛ قدرتش می‌تونست آینده‌ی قلعه رو تغییر بده. دوما هنوز با بغل‌ها و خنده‌هاش دنبال دل لین بود، آکازا هنوز مثل دیوار بینشون می‌ایستاد، و کوکوشیبو حالا رسماً پذیرفته بود که لین می‌تونه کنار تاریکی راه بره.
دیدگاه ها (۰)

شیطانی به نام لین ۴ :شب بود، راهروهای قلعه بی‌نهایت مثل همیش...

شیطانی به نام لین ۵ :لین بعد از آموزش‌های سخت، خیلی قوی شده ...

شیطانی به نام لین ۲ :لین هنوز دلش سمت کوکوشیبو بود. هر بار ک...

شیطانی به نام لین ۱ :یه شب بارونی، قلعه‌ی بی‌نهایت شاهد ورود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط