شیطانی به نام لین

شیطانی به نام لین ۵ :
لین بعد از آموزش‌های سخت، خیلی قوی شده بود. سایه‌ها رو مثل سربازهای مطیع دور خودش می‌چرخوند و همه‌ی قلعه بی‌نهایت از قدرت تازه‌اش شگفت‌زده بودن. حتی آکازا با اخم گفت:
- «این دختر دیگه از یه تازه‌وارد خیلی فاصله گرفته.»
دوما با خنده و حسادت اضافه کرد: «ولی هنوز دلش سمت کوکوشیبوئه...»

همون شب، موزان وارد سالن شد. نگاه سردش همه رو ساکت کرد. نزدیک لین رفت و با صدای آرام گفت:
- «قدرتت خوبه... ولی هنوز کامل نیست.»

بعد انگشتش رو به گردن لین فرو کرد. خون موزان وارد بدنش شد، مثل آتیشی که همه‌ی وجودش رو سوزوند. لین لرزید، چشم‌هاش تار شد و بیهوش شد. بدنش بی‌اختیار افتاد توی بغل کوکوشیبو.

کوکوشیبو لحظه‌ای مکث کرد، بعد محکم لین رو در آغوش گرفت. نگاهش جدی بود، ولی توی اون جدیت یه مهربونی پنهان هم بود.
- کوکوشیبو زیر لب گفت: «از این لحظه، مراقبتت با منه.»

از اون شب، کوکوشیبو تبدیل شد به پرستار جدی و مهربان لین. هر شب بالای سرش می‌نشست، مطمئن می‌شد نفسش آرومه، براش خون تازه می‌آورد، و وقتی سایه‌های قدرتش بی‌نظم می‌شدن، با صدای آرام راهنمایی‌اش می‌کرد.

دوما با خنده‌ی تلخ گفت: «کی فکرشو می‌کرد کوکوشیبو پرستار بشه؟»
آکازا با نگاه جدی جواب داد: «این بار دیگه شوخی نیست. لین برای همه‌مون مهم شده.»

لین هنوز بیهوش بود، ولی حالا توی بغل کوکوشیبو امنیت داشت. قلعه بی‌نهایت پر از سایه بود، اما برای لین، اون سایه‌ها حالا با مهربونی و مراقبت کوکوشیبو روشن‌تر شده بودن.
دیدگاه ها (۰)

شیطانی به نام لین ۶ :چند روز گذشت. لین کم‌کم چشم‌هاشو باز کر...

شیطانی به نام لین ۷ :چند روز گذشت. لین بالاخره چشم‌هاشو باز ...

شیطانی به نام لین ۴ :شب بود، راهروهای قلعه بی‌نهایت مثل همیش...

شیطانی به نام لین ۳ :چند روز گذشت و لین کم‌کم حس کرد خون شیط...

شیطانی به نام لین ۱ :یه شب بارونی، قلعه‌ی بی‌نهایت شاهد ورود...

شیطانی به نام لین ۲ :لین هنوز دلش سمت کوکوشیبو بود. هر بار ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط