part 14.
part 14.
دوماه بعد
ا.ت ویو
امروز میخواستیم بریم دکتر تا جنسیت بچه معلوم شه من زیادی برام اهمیتی نداشت ولی چرا احساس میکنم یه هیجانی خاصی دارم که بفهمم جنسیت بچه چیه
ولش کن بابا حتما دیوونه ای چیزی شدم
شوگا: سه ساعته صدات میکنم آماده شو دیگه
ا.ت: باشه
لباس پوشیدم سوار ماشین شدم و رفتیم دکتر و بعد از کارایی که کرد با لبخند گفت
دکتر: بچتون. دختره
شوگا: (لبخند لثه ای)
دکتر: شما دوتا واقعا زوج های خوبی هستین
شوگا: آره
ا.ت ویو
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم که دلم هوس بستنی کرد
ا.ت: اممم چیزه
شوگا: چیزه
ا.ت: من دلم بستنی میخواد(کیوت)
شوگا: الان برات میخرم
شوگا ویو
رسیدیم به بستنی فروشی براش بستنی خریدم
شوگا: بگیر بخور
ا.ت: مرسی
ا.ت. بعد از اینکه بستنی شو خورد یکم اطراف چرخیدیم که صدایی ازش در نیومد به خودم گه اومد دیدم ساعت ۱۱:۳۰شبه ا.ت هم خوابش برده پس رفتم سمت عمارت
۲۰ دقیقه بعد
به عمارت رسیدم ماشین و پارک کردم و ا.ت بغل کردم بردم داخل اتاقش روی تخت گذاشتمش خودمم رفتم خوابیدم
۶ساعت بعد
با صدای جیغ ا.ت از خواب بلند شدم....
با دو رفتم سمت اتاقش دیدم نشسته رو تخت و گریه میکنه نشستم رو تخت نمیدونم چم شده بود که نگرانش بودم
شوگا: ا.ت حالت خوبه
ا.ت: خواب هق بد دیدم
شوگا:هیسسس بیا تو بغلم بخواب(ادمین درحال جر خوردن از حسادت به ا.ت)
شوگا: دیگه هم بهش فکر نکن
گرفتمش بغل و خوابیدم بغلش بهم آرامش میداد خودش کم کم خوابش برد منم گرفتم تو بغلش خوابیدم
ادمین: اوا چیشد تمام شد
لایک: ۲۰
خ
م
ا
ر
ی
دوماه بعد
ا.ت ویو
امروز میخواستیم بریم دکتر تا جنسیت بچه معلوم شه من زیادی برام اهمیتی نداشت ولی چرا احساس میکنم یه هیجانی خاصی دارم که بفهمم جنسیت بچه چیه
ولش کن بابا حتما دیوونه ای چیزی شدم
شوگا: سه ساعته صدات میکنم آماده شو دیگه
ا.ت: باشه
لباس پوشیدم سوار ماشین شدم و رفتیم دکتر و بعد از کارایی که کرد با لبخند گفت
دکتر: بچتون. دختره
شوگا: (لبخند لثه ای)
دکتر: شما دوتا واقعا زوج های خوبی هستین
شوگا: آره
ا.ت ویو
بعد رفتیم سوار ماشین شدیم که دلم هوس بستنی کرد
ا.ت: اممم چیزه
شوگا: چیزه
ا.ت: من دلم بستنی میخواد(کیوت)
شوگا: الان برات میخرم
شوگا ویو
رسیدیم به بستنی فروشی براش بستنی خریدم
شوگا: بگیر بخور
ا.ت: مرسی
ا.ت. بعد از اینکه بستنی شو خورد یکم اطراف چرخیدیم که صدایی ازش در نیومد به خودم گه اومد دیدم ساعت ۱۱:۳۰شبه ا.ت هم خوابش برده پس رفتم سمت عمارت
۲۰ دقیقه بعد
به عمارت رسیدم ماشین و پارک کردم و ا.ت بغل کردم بردم داخل اتاقش روی تخت گذاشتمش خودمم رفتم خوابیدم
۶ساعت بعد
با صدای جیغ ا.ت از خواب بلند شدم....
با دو رفتم سمت اتاقش دیدم نشسته رو تخت و گریه میکنه نشستم رو تخت نمیدونم چم شده بود که نگرانش بودم
شوگا: ا.ت حالت خوبه
ا.ت: خواب هق بد دیدم
شوگا:هیسسس بیا تو بغلم بخواب(ادمین درحال جر خوردن از حسادت به ا.ت)
شوگا: دیگه هم بهش فکر نکن
گرفتمش بغل و خوابیدم بغلش بهم آرامش میداد خودش کم کم خوابش برد منم گرفتم تو بغلش خوابیدم
ادمین: اوا چیشد تمام شد
لایک: ۲۰
خ
م
ا
ر
ی
۸.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.