سوا ترسید و سریع گفتببخشید اگه کم کاری کردمبهتر عمل میک
سوا ترسید و سریع گفت"ببخشید اگه کم کاری کردم،بهتر عمل میکنم"جیمین سمت پرده سوم رفت و گفت"بیشتر از انتطارم خوب بودی"سوا تعجب کرد،داد ناگهانی و تشویق حالا باهم جور در نمیاومد،اون مرد سرد و ترسناک امروز عجیب رفتار میکرد،جیمین در حالی که اخرین پرده را پایین میکشید گفت"دوست پسر داری؟"سوا سریع جواب داد"هرگز"جیمین نیش خندی زد که از دید سوا دور موند،سمت میز اومد و روی صندلیش نشست و گفت"میتوکی برام یک لیوان ویسگی بریزی؟" سوا بلند شد و سمت اخر دفتر رفت،میز کشیده ای توی قسمت اخر دفتر کارش بود و روش ویشگی و مشروب های گرون میذاشت،یک لیوان برداشت و داشت ویسگی میریخت که چیزی روی کمرش حس کرد،ارام دور کمرش حلقه شد و روی شکمش قفل شد،لیوان را گذاشت،خواست بچرخه که صدای بم و جذاب جیمین،زمزمه کنان و اغوا کننده کنار گوشش شنید"تکون نخور،میخواهم بغلت کنم خانم لی،یا بهتره بگم سوا"با صدای جیمین لرزه کوچکی کرد،اون اغوش در عین گرم و نرم بودن احساس دلشوره بهش میداد،درسته رئیسش مثل فیلم ها خیلی جذاب بود اما فکر نمیکرد درست مثل فیلم دختری باشه که رئیس عاشقش میشه،انقدر تعجب کرده بود که چیزی نگفت،سرشو تکون داد اجازه داد جیمین بغلش کند،جیمین که دید دختر مقاومتی نداره از پشت محکم بهش چسبیده،در اغوشش فشارش داد،دختر خوب و معصومی که یک ماه کنارش کار کرده بود،در کمال کامل بودن و منظم بودن اون را یاد مانا انداخته بود،این حس بعد از مرگ مانا دیگه سراغش نیومده بود اما حالا اتش کوچکی در وجودش حس میکرد
- ۱.۶k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط