چشمانت را میبینم و میدانم دلت با کس دیگری است اما همچنان

چشمانت را میبینم و میدانم دلت با کس دیگری است اما همچنان در سایه عشق تو زندگی میکنم و هر لحظه برای تنهایی و عشق پناهانم گریه میکنم،دوستت دارم رنج شیرین من]
در حالی که این را مینوشت اشک کوچکی از گونه اش سرازیر شد،درد عشق،عشقی که پنهان و یک طرفه هست سنگین بود؟برای پسر جوانی مثل اون تحمل دیدن عشقش کنار کس دیگری درد ناک بود اما سرنوشت او را مجبور به تحمل میکرد،عشق او رنج شیرینی بود مثل عسل که داشت توش غرق میشد،کاش فقط خنده های اون دختر مال او بود،کاش او بود که باعث نگاه معصوم و پر از عشق او میشد اما چه میشه کرد،دیر بود،قبلش را توی پارک جا گذاشته بود،ای کاش هیچ وقت به پارک نمیرفت،کاش هرگز تصمیم نمیگرفت پنهانی اون دختر را دنبال کنه و مراقبش باشه،کاش هرگز دنبال اون رنج شیرین نمیرفت،کاش هرگز به چشمای دختر نگاه نمیکرد چون همون چشما باعث شد قلب ساده و بی الایشش شروع به تپیدن تند تند و بال بال زدن بکنه،قلبش برای داشتن اون چشما،بهتره بگم برای داشتن نگاه اون چشما فریاد میزد و التماس میکرد،التماس میکرد که فقط به خودش نگاه کنه و فقط باعث ارامش خودش بشه اما دیر بود،اون چشما صدای فریاد های قلبش پسرک را نمیشنید و نگاهش را به چشم شخص دیگری دوخت.
تهیونگ تصمیم گرفته بود به ا.ت بگه که چقدر دوستش داره،ا.ت توی پارک بود و داشت چیزی مینوشت،کمی جلو رفت و کنارش نشست،دستشو به پشتی نیمکت و پشت ا.ت گذاشت و بهش نزدیک شد و سرش را نزدیک سر ا.ت کرد،ا‌.ت نگاهی انداخت،وقتی فهمید تهیونگ نیش خندی زد و به نوشتن ادامه داد،تهیونگ ارومزیر گوشش زمزمه کرد"سلام،چی مینویسی؟"ا.ت خیلی ریز زمزمه کرد"سلام..."دفتر را کمی کج کرد تا تهیونگ ببینه،<اعتراف میکنم هر بار که میخندی،قلبم به طرز عجیبی میتپد و خوشحال ام غیر قابل وصف است،خنده تو روح و جانم را از تاریکی بیرون میکشد،نپنتی> تهیونگ با خوندن اون جمله لبخند کوچکی میزد که از چشم ا.ت دور نمیماند،ا.ت تمام مدتی که تهیونگ نوشته را میخواند به او نگاه میکرد و وقتی تهیونگ خندید نفس حبس شد،تهیونگ بدون اینکه نگاهش را از دفتر بگیرد زمزمه کرد"نپنتی؟یعنی چی؟"ا.ت هنوز به لب های خندان تهیونگ خیره بود جواب داد"تو زبان یونانی،به دارو یا شخصی که باعث ارامش و احساس راحتی روح و جسم انسان میشه میگن نپنتی"
دیدگاه ها (۱)

تهیونگ لبخندش کمی محو شد و در حالی که به سمت ا.ت میچرخید پرس...

🥲

دختر یک رئیس مافیا که با یک نویسنده زیبا اشنا میشه،اما چی می...

سوا ترسید و سریع گفت"ببخشید اگه کم کاری کردم،بهتر عمل میکنم"...

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

خوندن بدون لایکو کامنت حرامه.you and me P20که ناگهان تهیونگ ...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط