یک نفر آمد و سهم دل تنهایم شد

یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد
آمد و علّت ِبیداری ِشبهایم شد

دل به او بستم و چشم از همه کس پوشیدم
سبب ِدلخوشی ِامشب و فردایم شد

بس صدا کرده ام او را "عسلم" انگاری
اسم او باعث ِشیرینی ِلبهایم شد

شاعرم کرد غم ِچشم ِسیاهش آخر
بهترین سوژه ی اشعار ِغم افزایم شد

غزل اندر غزل از اسم ِقشنگش گفتم
زد و گل واژه ترین واژه ی غمهایم شد

بعد ِهر شعر و غزل گریه عجب میچسبد!!
گریه اصلاً نمک ِشعر و غزلهایم شد..
دیدگاه ها (۱)

من دلم میخواهد ‎باتو به سرزمین احساسم سفرکنم‎برایت عاشقانه ب...

مرگ من روزی فرا خواهد رسیددر بهاری روشن از امواج نوردر زمستا...

خستگی را زندگی کرده ام... میخواهم کمی هم زندگی را خسته ...

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر استآنچه آن را کوه خواندم، پرتگ...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط