🥀یاران حسین که یکی یکی پیشانی بر خاك گذاشتند و پا بر افلا
🥀یاران حسین که یکی یکی پیشانی بر خاك گذاشتند و پا بر افلاك، نوبت
بنی هاشم شد و علی پسر بزرگ حسین جلو آمد. حسین گفت:علی جلویم
راه برو. می خواهم تماشایت کنم.
🥀علی راه می رفت و حسین بغض کرده بود. حسین آتش فشانی شده بود که
بیرون نمی ریخت. علی را بغل زد. حسین بی قرار بود خیلی زیاد.
🥀علی
زودتر قصد رفتن کرد. شاید ترسید بابایش حسین جان بدهد.
علی اکبر رفت سمت میدان، حسین نگاه نا امیدانه اي به او کرد، کمی
دنبالش رفت. دست بلند کرد به آسمان و گفت: خدایا شاهد باش شبیه
ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبرت را به میدان می فرستم.
🥀ما هر وقت دل تنگ پیامبر می شدیم، او رانگاه می کردیم. خدایا به برکت
آسمان و زمین را از آن ها بگیر. تفقه شان بینداز. خدایا..........
#قصه_کربلا
#بریده_کتاب
بنی هاشم شد و علی پسر بزرگ حسین جلو آمد. حسین گفت:علی جلویم
راه برو. می خواهم تماشایت کنم.
🥀علی راه می رفت و حسین بغض کرده بود. حسین آتش فشانی شده بود که
بیرون نمی ریخت. علی را بغل زد. حسین بی قرار بود خیلی زیاد.
🥀علی
زودتر قصد رفتن کرد. شاید ترسید بابایش حسین جان بدهد.
علی اکبر رفت سمت میدان، حسین نگاه نا امیدانه اي به او کرد، کمی
دنبالش رفت. دست بلند کرد به آسمان و گفت: خدایا شاهد باش شبیه
ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبرت را به میدان می فرستم.
🥀ما هر وقت دل تنگ پیامبر می شدیم، او رانگاه می کردیم. خدایا به برکت
آسمان و زمین را از آن ها بگیر. تفقه شان بینداز. خدایا..........
#قصه_کربلا
#بریده_کتاب
۲.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.