زینب و ام کلثوم کمکش کردند و با هر ترفند بچه ها را از ...

🥀زینب و ام کلثوم کمکش کردند و با هر ترفندي بچه ها را از او جدا کردند.
حسین سوار ذوالجناح شد ولی این بار اسب نمی رفت. نگاه کرد دید
دخترش پاي اسب را چسبیده. گفت:تا پایین نیاي ولش نمی کنم پدر.

🥀حسین ناچار پیاده شد. دخترك گفت:باید بشینی. حسین ناچار نشست.
دخترك هم نشست روي زانو پدرش. گفت: یادت هست خبر شهادت
مسلم را که آوردند، دخترهایش را نشاندي روي زانویت و نوازش شان
کردي؟

🥀حالا اگر بروي و برنگردي کی می خواهد مرا بشاند روي زانو و
نوازشم کند. خودت این کار را بکن پدر، قبل از رفتن. هیچ دستی لطف
دست هاي تو را ندارد.

🥀هق هق گریه امان حسین را برید و بی امانی حسین، تاب بقیه را طاق کرد. همه اهل حسین گریه می کردند. حسین
دستی به سر دخترش کشید و گفت: دخترکم قلب من را آتش نزن. حسین
بلند شد و رفت. طولی نکشید که دخترش یتیم شد.

#قصه_کربلا
#بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

🥀زینب که از حسین راجع به پاي مردي یارانش و اطمینان برادر از ...

🥀یاران حسین که یکی یکی پیشانی بر خاك گذاشتند و پا بر افلاك، ...

🥀حسین که تنها ماند در آن سرزمین بلا، سمت دشمنان رفت و گفت: ک...

کتاب قصه کربلا نوشته مهدی قزلی برش‌هایی از زندگانی امام حسین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط