🥀زینب که از حسین راجع به پاي مردي یارانش و اطمینان برادر
🥀زینب که از حسین راجع به پاي مردي یارانش و اطمینان برادر از نیت هاي
شان پرسیده بود، نافع پسر هلال پشت خیمه شنیده بود.
🥀 حسین داشت توضیح می داد که از ابتداي خلقت تا حالا و از حالا تا همیشه اصحابی با
وفاتر و مهربان تر از یارانش نیست، داشت می گفت این ها سینه هایشان را
سپر کرده اند و زیر چشمی به مرگ نگاه می کنند که صداي غلغله اي در
پشت در خیمه ، خلوت شان را به هم زد.
🥀حسین بیرون رفت و دوباره
برگشت پیش خواهرش.
گفت: ان ها یارانم هستند و بزرگشان حبیب پسر مظاهر. آمده اند با تو
بیعت کند و بگویند تا جان دارند براي حمایت از حرم رسول خدا می
ایستند............چه جوابی بدهم.
🥀زینب سرش را پایین انداخت و گفت: بگو زینب دعاتان می کند و براي
تان از خدا سعادت می خواهد و هم نشینی با رسول خدا.خیال زینب راحت شد انگار، زینبی که خاطرات بدي از عهدشکنی بعضی
یاران پدر و مادر . برادر بزرگش به یاد داشت.
#قصه_کربلا
#بریده_کتاب
شان پرسیده بود، نافع پسر هلال پشت خیمه شنیده بود.
🥀 حسین داشت توضیح می داد که از ابتداي خلقت تا حالا و از حالا تا همیشه اصحابی با
وفاتر و مهربان تر از یارانش نیست، داشت می گفت این ها سینه هایشان را
سپر کرده اند و زیر چشمی به مرگ نگاه می کنند که صداي غلغله اي در
پشت در خیمه ، خلوت شان را به هم زد.
🥀حسین بیرون رفت و دوباره
برگشت پیش خواهرش.
گفت: ان ها یارانم هستند و بزرگشان حبیب پسر مظاهر. آمده اند با تو
بیعت کند و بگویند تا جان دارند براي حمایت از حرم رسول خدا می
ایستند............چه جوابی بدهم.
🥀زینب سرش را پایین انداخت و گفت: بگو زینب دعاتان می کند و براي
تان از خدا سعادت می خواهد و هم نشینی با رسول خدا.خیال زینب راحت شد انگار، زینبی که خاطرات بدي از عهدشکنی بعضی
یاران پدر و مادر . برادر بزرگش به یاد داشت.
#قصه_کربلا
#بریده_کتاب
۲.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.