𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 94
____
پسر پارچ اب و از میز عسلی مشکی رنگ کنار تخت برداشت و مقداری از مایع درونش داخل لیوان ریخت....
دخترک به کمک پسر نشستو کنی از اب لیوانو نوشید....
نفس نفس زدنش اجازه ی نفس خوردن اب رو بهش نمیداد.....کم کم و مزه مزه مینوشید....
پسر ارنجشو روی ذانوش گذاشت و چونشو به دستش تکیه داد....
سعی در مخفی کردن خشم و بیخوابیش داشت....
چشمهایش لحظه ای بسته شد....همراه نفس عمیقی از ته شش هایش بوی عطر دخترک هم به ریه هاش هدایت کرد....
عطر شیرین دختر....اگ کسه دیگهای جز اون بود.... شیرینی عطرش اون اذیت میکرد....ولی این دختر هرکسی نیست.....
بعد از احساس نکردن نفس نفس زدنای دختر پلک هایش را فاصله داد
دختر جلوی برخورد نفساشو با پسر گرفته بود.....
اخمی برای نشون دادن جدیتش بین ابروهاش نقش گرفت...
ات:برو اونور مریض میشی"دستان دخترک بروی دهانش باعث خفیفی صداش میشه!"
– پسر ریکشنی جز اخم بیشتر درمقابل چشمان دختر نشون نداد.....–
–پای دخترک به سمت پتو بالا کشیده شد....به دلیل گرمای پتو به سمت 'راست' حرکتش داد....لحظه بعد از لحظه سوزش و گرفتگی صدا و عضلاتش بیشتر میشد....
ولی عجیب علاقه بیان کردن این علائم و برای پسر نداشت.....نگاهشو از ساعت مشکی پسر که روی میز نشانگر '5:45' بود به پسر داد....
لبخندی زدو ترجیحو به سکوت کردن داد
جدیت پسر در این حالت خستگی و 'کیوتی' صورتش نمایان نبود....
لباس های فرد روبه روشو از نظرگذروند.....پیرهن مشکی و کروات....
پسر از خستگی و پرت شدن حواسش به بوی مست کننده موهای دختر....لباس هایش را عوض نکرده بود.....–
–دستی به سمت کروات پسر بالا برد.....با کشیده شدن و افتادن پسر روی تخت....کمی پایین تر رفت....تا تنفسش باهاش یکی نشه....
کمی بعد پلک های خسته جئون نیمه باز شدن....و بعد از چند فشردن ات به خودش چشمانش و مهمان خواب عمیقی کرد–
شُروط بیبام = کم میگم (◠‿◕)
کامنت= 20
لایک=۶۰
چون دوستون دالم:)
𝑃𝐴𝑅𝑇: 94
____
پسر پارچ اب و از میز عسلی مشکی رنگ کنار تخت برداشت و مقداری از مایع درونش داخل لیوان ریخت....
دخترک به کمک پسر نشستو کنی از اب لیوانو نوشید....
نفس نفس زدنش اجازه ی نفس خوردن اب رو بهش نمیداد.....کم کم و مزه مزه مینوشید....
پسر ارنجشو روی ذانوش گذاشت و چونشو به دستش تکیه داد....
سعی در مخفی کردن خشم و بیخوابیش داشت....
چشمهایش لحظه ای بسته شد....همراه نفس عمیقی از ته شش هایش بوی عطر دخترک هم به ریه هاش هدایت کرد....
عطر شیرین دختر....اگ کسه دیگهای جز اون بود.... شیرینی عطرش اون اذیت میکرد....ولی این دختر هرکسی نیست.....
بعد از احساس نکردن نفس نفس زدنای دختر پلک هایش را فاصله داد
دختر جلوی برخورد نفساشو با پسر گرفته بود.....
اخمی برای نشون دادن جدیتش بین ابروهاش نقش گرفت...
ات:برو اونور مریض میشی"دستان دخترک بروی دهانش باعث خفیفی صداش میشه!"
– پسر ریکشنی جز اخم بیشتر درمقابل چشمان دختر نشون نداد.....–
–پای دخترک به سمت پتو بالا کشیده شد....به دلیل گرمای پتو به سمت 'راست' حرکتش داد....لحظه بعد از لحظه سوزش و گرفتگی صدا و عضلاتش بیشتر میشد....
ولی عجیب علاقه بیان کردن این علائم و برای پسر نداشت.....نگاهشو از ساعت مشکی پسر که روی میز نشانگر '5:45' بود به پسر داد....
لبخندی زدو ترجیحو به سکوت کردن داد
جدیت پسر در این حالت خستگی و 'کیوتی' صورتش نمایان نبود....
لباس های فرد روبه روشو از نظرگذروند.....پیرهن مشکی و کروات....
پسر از خستگی و پرت شدن حواسش به بوی مست کننده موهای دختر....لباس هایش را عوض نکرده بود.....–
–دستی به سمت کروات پسر بالا برد.....با کشیده شدن و افتادن پسر روی تخت....کمی پایین تر رفت....تا تنفسش باهاش یکی نشه....
کمی بعد پلک های خسته جئون نیمه باز شدن....و بعد از چند فشردن ات به خودش چشمانش و مهمان خواب عمیقی کرد–
شُروط بیبام = کم میگم (◠‿◕)
کامنت= 20
لایک=۶۰
چون دوستون دالم:)
۱۳.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.