پارت ۳۴
پارت ۳۴
مین هو: منم می تونم بدتر از این سر خودت و ات بیارم
ات: بسه دیگه خفه شو عوضییییی (با داد)
کوک: ات بیا بریم
(رفتن سوار ماشین شدن)
کوک: حالت خوبه
ات: آره خوبم
کوک: دست که بهت نزد هان
ات: نه عزیزم خوبم
(رسیدن خونه)
پ ت: ات حالت خوبههههه
م ت: ات چیزیت که نشده
پ ک: وای دخترم خوبییی
م ک: ات دخترم خوبیییی
ات: آره آره من واقعا خوبم
کوک: ات بیا بریم استراحت کن
ات: باشه
ات ویو
رفتم بالا رو تختم خوابیدم کوکم کنارم خوابید کوک خیلی نگرانم بود و من نگران اون همش فکر میکردم که بعد من نوبت کوکه
فلش بک به صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم کوک کنارم نبود خیلی نگرانش شدم ولی انقدر دلم درد میکرد که نمی تونستم نکن بخورم گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به کوک کوک تو حیاط بود بهش گفتم خیلی دلم درد میکنه اومد و بدونه این که کسی بفهمه بردم بیمارستان
فلش بک به بیمارستان
دکتر: سلام ات خانم مشکلتون چیه
ات: صبح که از خواب بلند شدم دلم خیلی درد میکرد
دکتر: هنوزم درد دارید
ات: بله ولی کمتر شده
دکتر: بخوابید رو تخت باید چنتا عکس بگیرم ازتون آقای جئون اگر میشه شما برید بیرون
کوک: باشه
کوک ویو
پشت در منتظر ات بودم خیلی نگران بودم که دکتر اومد بیرون و بهم گفت ات حاملس من خیلی تعجب کرده بودن نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت رفتم تو ی اتاق دکتر به ات نگفته بود
ات: چیزی شده چرا دلدرد داشتم
کوک: خب چیزه دکتر گفت که تو حامله ای
ات: ........
مین هو: منم می تونم بدتر از این سر خودت و ات بیارم
ات: بسه دیگه خفه شو عوضییییی (با داد)
کوک: ات بیا بریم
(رفتن سوار ماشین شدن)
کوک: حالت خوبه
ات: آره خوبم
کوک: دست که بهت نزد هان
ات: نه عزیزم خوبم
(رسیدن خونه)
پ ت: ات حالت خوبههههه
م ت: ات چیزیت که نشده
پ ک: وای دخترم خوبییی
م ک: ات دخترم خوبیییی
ات: آره آره من واقعا خوبم
کوک: ات بیا بریم استراحت کن
ات: باشه
ات ویو
رفتم بالا رو تختم خوابیدم کوکم کنارم خوابید کوک خیلی نگرانم بود و من نگران اون همش فکر میکردم که بعد من نوبت کوکه
فلش بک به صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم کوک کنارم نبود خیلی نگرانش شدم ولی انقدر دلم درد میکرد که نمی تونستم نکن بخورم گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به کوک کوک تو حیاط بود بهش گفتم خیلی دلم درد میکنه اومد و بدونه این که کسی بفهمه بردم بیمارستان
فلش بک به بیمارستان
دکتر: سلام ات خانم مشکلتون چیه
ات: صبح که از خواب بلند شدم دلم خیلی درد میکرد
دکتر: هنوزم درد دارید
ات: بله ولی کمتر شده
دکتر: بخوابید رو تخت باید چنتا عکس بگیرم ازتون آقای جئون اگر میشه شما برید بیرون
کوک: باشه
کوک ویو
پشت در منتظر ات بودم خیلی نگران بودم که دکتر اومد بیرون و بهم گفت ات حاملس من خیلی تعجب کرده بودن نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت رفتم تو ی اتاق دکتر به ات نگفته بود
ات: چیزی شده چرا دلدرد داشتم
کوک: خب چیزه دکتر گفت که تو حامله ای
ات: ........
۲۱.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.