هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز): نه! من میخوام همین حالا بش
هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز): نه! من میخوام همین حالا بشنوم. بعد از اینکه پدرت به قتل رسید، تو یتیم شدی. ده سالت بود. رفتی که با عمو زاده ات زندگی کنی توی یه مزرعه با گوسفند و اسب در مونتانا. و... ؟
کلاریس استارلینگ (جودی فاستر): و یه روز صبح، من فرار کردم همین.
هانیبال لکتر: نه "همین" ، کلاریس. کی تنظیم شد؟ چه زمانی شروع کردی؟
کلاریس: خیلی زود، هنوز تاریک بود.
هانیبال لکتر: اون وقت یه چیزی تو رو بیدار کرد، چی؟ خواب می دیدی؟ چی بود؟
کلاریس: صدای عجیبی شنیدم.
هانیبال لکتر: چی بود؟
کلاریس: این بود... جیغ کشیدن. یه جور جیغ کشیدن، مثل صدای یه بچه.
هانیبال لکتر: چی کار کردی؟
کلاریس: رفتم طبقه پائین، بیرون. به طویله سرک کشیدم. اون قدر ترسیده بودم که نمی تونستم داخلشو ببینم، اما باید می دیدم.
هانیبال لکتر: و تو چی دیدی، کلاریس؟ چه چیزی دیدی؟
کلاریس: بره ها رو . اونا داشتن جیغ می کشیدن.
هانیبال لکتر: اونا داشتن بره های بهاری رو سلاخی میکردن؟
کلاریس: و اونا داشتن جیغ می کشیدن.
هانیبال لکتر: و تو فرار کردی؟
کلاریس: نه. اولش سعی کردم آزادشون کنم. من... من در طویله رو باز کردم، ولی اونا نمی خواستن فرار کنن. اونا همین طور اونجا وایسادن، گیج شده بودم. اونا نمی خواستن فرار کنن.
هانیبال لکتر: ولی تو می تونستی و این کارو کردی، نکردی؟
کلاریس: آره. من یه بره رو برداشتم، و فرار کردم تا جایی که می تونستم سریع دویدم.
هانیبال لکتر: کجا می رفتی، کلاریس؟
کلاریس: نمی دونم. من غذا، یا آبی، نداشتم و هوا خیلی سرد بود، خیلی سرد. فکر کردم، فکر کردم اگر یکیشونو بتونم نجات بدم، اما... اون خیلی سنگین بود. خیلی سنگین. نتونستم بیشتر از چند مایل دور بشم که ماشین کلانتر منو پیدا کرد و سوارم کرد. مزرعه دار خیلی عصبانی بود منو فرستاد به یتیم خانه کلیسا تو بوزمن. من دیگه هیچ وقت مزرعه رو ندیدم.
هانیبال لکتر: اما سر بره تو چی اومد، کلاریس؟
کلاریس: اونا کشتنش.
هانیبال لکتر: تو هنوز بعضی وقتا از خواب بیدار میشی، نمیشی؟ توی تاریکی بیدار میشی در حالی که بره ها دارن جیغ می کشن؟
کلاریس: بله.
هانیبال لکتر: و تو فکر میکنی اگه کاترین بیچاره رو نجات بدی، میتونی جلوی اونها رو بگیری، مگه نه؟ تو فکر میکنی اگه کاترین زنده بمونه، تو دیگه در تاریکی از خواب نمی پری دیگه صدای جیغ زدن وحشتناک بره ها رو نمیشنوی.
کلاریس: من نمیدونم. من نمی دونم.
هانیبال لکتر: ممنونم، کلاریس. ممنونم.
The Silence of the Lambs (1991) _ Jonathan Demme
#دیالوگ
#دیالوگ_فیلم
#سکوت_بره_ها
#هانیبال_لکتر
#هانیبال
کلاریس استارلینگ (جودی فاستر): و یه روز صبح، من فرار کردم همین.
هانیبال لکتر: نه "همین" ، کلاریس. کی تنظیم شد؟ چه زمانی شروع کردی؟
کلاریس: خیلی زود، هنوز تاریک بود.
هانیبال لکتر: اون وقت یه چیزی تو رو بیدار کرد، چی؟ خواب می دیدی؟ چی بود؟
کلاریس: صدای عجیبی شنیدم.
هانیبال لکتر: چی بود؟
کلاریس: این بود... جیغ کشیدن. یه جور جیغ کشیدن، مثل صدای یه بچه.
هانیبال لکتر: چی کار کردی؟
کلاریس: رفتم طبقه پائین، بیرون. به طویله سرک کشیدم. اون قدر ترسیده بودم که نمی تونستم داخلشو ببینم، اما باید می دیدم.
هانیبال لکتر: و تو چی دیدی، کلاریس؟ چه چیزی دیدی؟
کلاریس: بره ها رو . اونا داشتن جیغ می کشیدن.
هانیبال لکتر: اونا داشتن بره های بهاری رو سلاخی میکردن؟
کلاریس: و اونا داشتن جیغ می کشیدن.
هانیبال لکتر: و تو فرار کردی؟
کلاریس: نه. اولش سعی کردم آزادشون کنم. من... من در طویله رو باز کردم، ولی اونا نمی خواستن فرار کنن. اونا همین طور اونجا وایسادن، گیج شده بودم. اونا نمی خواستن فرار کنن.
هانیبال لکتر: ولی تو می تونستی و این کارو کردی، نکردی؟
کلاریس: آره. من یه بره رو برداشتم، و فرار کردم تا جایی که می تونستم سریع دویدم.
هانیبال لکتر: کجا می رفتی، کلاریس؟
کلاریس: نمی دونم. من غذا، یا آبی، نداشتم و هوا خیلی سرد بود، خیلی سرد. فکر کردم، فکر کردم اگر یکیشونو بتونم نجات بدم، اما... اون خیلی سنگین بود. خیلی سنگین. نتونستم بیشتر از چند مایل دور بشم که ماشین کلانتر منو پیدا کرد و سوارم کرد. مزرعه دار خیلی عصبانی بود منو فرستاد به یتیم خانه کلیسا تو بوزمن. من دیگه هیچ وقت مزرعه رو ندیدم.
هانیبال لکتر: اما سر بره تو چی اومد، کلاریس؟
کلاریس: اونا کشتنش.
هانیبال لکتر: تو هنوز بعضی وقتا از خواب بیدار میشی، نمیشی؟ توی تاریکی بیدار میشی در حالی که بره ها دارن جیغ می کشن؟
کلاریس: بله.
هانیبال لکتر: و تو فکر میکنی اگه کاترین بیچاره رو نجات بدی، میتونی جلوی اونها رو بگیری، مگه نه؟ تو فکر میکنی اگه کاترین زنده بمونه، تو دیگه در تاریکی از خواب نمی پری دیگه صدای جیغ زدن وحشتناک بره ها رو نمیشنوی.
کلاریس: من نمیدونم. من نمی دونم.
هانیبال لکتر: ممنونم، کلاریس. ممنونم.
The Silence of the Lambs (1991) _ Jonathan Demme
#دیالوگ
#دیالوگ_فیلم
#سکوت_بره_ها
#هانیبال_لکتر
#هانیبال
۸.۴k
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.