فیک ته
ته : راستی ا/ت خیلی خوشحالم پیش همیم و دوباره یه خانواده شدیم
ا/ت لبخند زد
ا/ت : خب ظرفا تموم شد بریم پیش بقیه پسرا
ا/ت و ته رفتن پیش پسرا نشستن
یوتا : مامانی
ا/ت : جانم
یونا و یوتا : ما یه برادر کوچولو می خواهم
ته که داشت اب میخورد یهو پرید تو گلوش
ا/ت : چی
یونا و یوتا : یه داداش کوچولو برامون بسازید
پسرا سعی کرده بودن نخندن
ته : من که مشکلی دارم
ا/ت با ارنجش زد تو شکم ته
ته : اخخخخخ باید از مادرتون اجازه بگیرید
نامجون : فکر کنم بهتر باشه ما بریم
جین : اره اره بریم
ا/ت ؛ کجا بودید حالا
جیمین : نه دیگه بریم بهتره خیلی دیره شما هاهم کار دارید
ا/ت : باشه
پسرا رفتن
یونا : مامانی کی بچه میسازید
ته : به زودی
ا/ت اخمی به ته کرد
ته : چقدر خسته ام یونا و یوتا بیاید بریم بخوابیم تا مامانتون مارو با این نگاهش نخورده
ته بچه ها رو بغل کرد و رفت گزاشت تو اتاقشون
ا/ت هم دوباره شروع کرد به جمع کردن خونه
دو ساعت بعد
ته : عشقم خسته شدی بیا بریم بخوابیم
ا/ت : بریم
ته و ا/ت رفتن تو اتاق روی تخت دراز کشیدن و زیر پتو هم و بغل کردن
ته : زندگیم
ا ت : جانم
ته : خواسته یونا و یوتا رو براورده نکنیم ؟
ا/ت : دوست داری بکنیم
ته : اره
ا/ت : باشه
ته اومد روی ا/ت خیمه زد .......
فردا صبح
از دید ا/ت
با نوری که به چشمام برخورد کرد بیدار شدم
ته بیدار بود و داشت به من نگاه میکرد
ا/ت : سلام صبح بخیر
ته : سلام نفسم صبح شما هم بخیر درد نداری
ا/ت : نه زیاد
ته : پاشو بریم صبحونه بخوریم
ا/ت : بیا یکم دیگه بخوابیم
ته نه پاشو
ات : باشه
من و ته رفتیم تو اشپزخونه که صبحونه اماده کنیم که دیدیم......
لطفا با لایک و کامنتاتون بهم انرژی بدین
ا/ت لبخند زد
ا/ت : خب ظرفا تموم شد بریم پیش بقیه پسرا
ا/ت و ته رفتن پیش پسرا نشستن
یوتا : مامانی
ا/ت : جانم
یونا و یوتا : ما یه برادر کوچولو می خواهم
ته که داشت اب میخورد یهو پرید تو گلوش
ا/ت : چی
یونا و یوتا : یه داداش کوچولو برامون بسازید
پسرا سعی کرده بودن نخندن
ته : من که مشکلی دارم
ا/ت با ارنجش زد تو شکم ته
ته : اخخخخخ باید از مادرتون اجازه بگیرید
نامجون : فکر کنم بهتر باشه ما بریم
جین : اره اره بریم
ا/ت ؛ کجا بودید حالا
جیمین : نه دیگه بریم بهتره خیلی دیره شما هاهم کار دارید
ا/ت : باشه
پسرا رفتن
یونا : مامانی کی بچه میسازید
ته : به زودی
ا/ت اخمی به ته کرد
ته : چقدر خسته ام یونا و یوتا بیاید بریم بخوابیم تا مامانتون مارو با این نگاهش نخورده
ته بچه ها رو بغل کرد و رفت گزاشت تو اتاقشون
ا/ت هم دوباره شروع کرد به جمع کردن خونه
دو ساعت بعد
ته : عشقم خسته شدی بیا بریم بخوابیم
ا/ت : بریم
ته و ا/ت رفتن تو اتاق روی تخت دراز کشیدن و زیر پتو هم و بغل کردن
ته : زندگیم
ا ت : جانم
ته : خواسته یونا و یوتا رو براورده نکنیم ؟
ا/ت : دوست داری بکنیم
ته : اره
ا/ت : باشه
ته اومد روی ا/ت خیمه زد .......
فردا صبح
از دید ا/ت
با نوری که به چشمام برخورد کرد بیدار شدم
ته بیدار بود و داشت به من نگاه میکرد
ا/ت : سلام صبح بخیر
ته : سلام نفسم صبح شما هم بخیر درد نداری
ا/ت : نه زیاد
ته : پاشو بریم صبحونه بخوریم
ا/ت : بیا یکم دیگه بخوابیم
ته نه پاشو
ات : باشه
من و ته رفتیم تو اشپزخونه که صبحونه اماده کنیم که دیدیم......
لطفا با لایک و کامنتاتون بهم انرژی بدین
۲۴۵.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.