پارت ۸۶
#پارت_۸۶
اشکام کل صورتمو خیس کرده بودن...
بالشت رو تخت رو برداشتم و پرت کردم یه طرف...بعد برداشتمش...خودمو انداختم رو تخت و یه جیغ بلند تو بالشت کشیدم..
-آخییش خالی شدم...
اما بازم اشکام ریختن...من چرا انقدر دل نازک شدم...
خدایا...
هامیـن:
کلافه نفسم و دادم بیرون..خدایا چیشد....چرا اینطور گفتم...
البته اونم نباید ناراحت میشد..
یه صدایی درونم گفت..حق داشت....دیگه داشتم دیوونه میشدم....دوست داشتم برم و بهش بگم ببخشید بیا بریم...اما
غرورم بهم این اجازه رو نمیداد...لعنت....
خودمو انداختم رو مبل...باید تکلیفمو با این آرشا روشن می کردم...باید میفهمید نباید به آنا نزدیک بشه...
تصمیم گرفتم امشب و بیخیال بشم...بالاخره که یادش میره....آروم رفتم طبقه بالا...صدای گریه از تو اتاقش میومد...
تقه ای به در زدم..
-آنا...بهت گفته بودم ازین دوست پسر بازیا بدم میاد....اینجا قوانین خودشو داره.. و ازونجا که من الان مسئول تو هستم و تو مال منی.... خوشم نمیاد که...
یهو در باز شد و آنالی با چشمای اشکی ظاهر شد..
خدایا من نگاهم به این چشا میفته از خود بیخود میشم..
خودت به دادم برس...
-ببخشید ولی شما میدونستید قضاوت بی جا اصلا خوب نیست پس بهتره چیزیو که نمیدونید الکی حرف نزنید...
با عصبانیت گفتم
-یعنی من الکی حرف زدم...
اونم گستاخانه تو چشام زل زد
-بله...
به خودم که اومدم دستم محکم رو صورتش خورده بود...
صداش پخش شد...چونش داشت میلرزید..
ناباورانه دستمو کشیدم عقب...اختیارش دست خودم نبود...عصبانی بودم...
چونشو گرفتم و سرشو سمت خودم برگردوندم...جای پنج تا انگشتم روی لپ سفیدش مونده بود..
خدا لعنتم کنه که روش دست بلند کردم...
اومدم لپشو لمس کنم که خودشو کشید عقب و درو محکم بست....
باید آروم میشدم...راهمو سمت استخر کج کردم..
مطمئنم منو نمیبخشه...
آنالــے:
تو آینه خودمو نگاه کردم....قرمز شده بود لپم...
اشکام بازم صورتمو خیس کردن...
نباید میزدم...
لباسامو عوض کردم و خوابیدم رو تخت....بعد از کلی گریه ازین وضعیت و دوری از خانوادم....خوابم برد.. #حقیقت_رویایی🌙
نظر فراموش نشه😍
(بچه ها شرمنده دیروز نزاشتم ازمون سراسری داشتم...فقط درحال خوندن بودم بعد افطار هم وقت نشد😊 بازم شرمنده که کمه....قول میدم این هفته جبران کنم...برنامه ریزی کردم امیدوارم بهش برسم...ممنونم که همراهیم میکنید...دوستون دارم...😍❤)
اشکام کل صورتمو خیس کرده بودن...
بالشت رو تخت رو برداشتم و پرت کردم یه طرف...بعد برداشتمش...خودمو انداختم رو تخت و یه جیغ بلند تو بالشت کشیدم..
-آخییش خالی شدم...
اما بازم اشکام ریختن...من چرا انقدر دل نازک شدم...
خدایا...
هامیـن:
کلافه نفسم و دادم بیرون..خدایا چیشد....چرا اینطور گفتم...
البته اونم نباید ناراحت میشد..
یه صدایی درونم گفت..حق داشت....دیگه داشتم دیوونه میشدم....دوست داشتم برم و بهش بگم ببخشید بیا بریم...اما
غرورم بهم این اجازه رو نمیداد...لعنت....
خودمو انداختم رو مبل...باید تکلیفمو با این آرشا روشن می کردم...باید میفهمید نباید به آنا نزدیک بشه...
تصمیم گرفتم امشب و بیخیال بشم...بالاخره که یادش میره....آروم رفتم طبقه بالا...صدای گریه از تو اتاقش میومد...
تقه ای به در زدم..
-آنا...بهت گفته بودم ازین دوست پسر بازیا بدم میاد....اینجا قوانین خودشو داره.. و ازونجا که من الان مسئول تو هستم و تو مال منی.... خوشم نمیاد که...
یهو در باز شد و آنالی با چشمای اشکی ظاهر شد..
خدایا من نگاهم به این چشا میفته از خود بیخود میشم..
خودت به دادم برس...
-ببخشید ولی شما میدونستید قضاوت بی جا اصلا خوب نیست پس بهتره چیزیو که نمیدونید الکی حرف نزنید...
با عصبانیت گفتم
-یعنی من الکی حرف زدم...
اونم گستاخانه تو چشام زل زد
-بله...
به خودم که اومدم دستم محکم رو صورتش خورده بود...
صداش پخش شد...چونش داشت میلرزید..
ناباورانه دستمو کشیدم عقب...اختیارش دست خودم نبود...عصبانی بودم...
چونشو گرفتم و سرشو سمت خودم برگردوندم...جای پنج تا انگشتم روی لپ سفیدش مونده بود..
خدا لعنتم کنه که روش دست بلند کردم...
اومدم لپشو لمس کنم که خودشو کشید عقب و درو محکم بست....
باید آروم میشدم...راهمو سمت استخر کج کردم..
مطمئنم منو نمیبخشه...
آنالــے:
تو آینه خودمو نگاه کردم....قرمز شده بود لپم...
اشکام بازم صورتمو خیس کردن...
نباید میزدم...
لباسامو عوض کردم و خوابیدم رو تخت....بعد از کلی گریه ازین وضعیت و دوری از خانوادم....خوابم برد.. #حقیقت_رویایی🌙
نظر فراموش نشه😍
(بچه ها شرمنده دیروز نزاشتم ازمون سراسری داشتم...فقط درحال خوندن بودم بعد افطار هم وقت نشد😊 بازم شرمنده که کمه....قول میدم این هفته جبران کنم...برنامه ریزی کردم امیدوارم بهش برسم...ممنونم که همراهیم میکنید...دوستون دارم...😍❤)
۹.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.