اثر هنری من / my artwork
اثر هنری من / my artwork
P¹
سلام من ۱۹ سالمه و دانشجو هستم،داخل دانشگاه سئول درس میخونم و دختر درس خونی هستم،مادر و پدرمو وقتی که بچه بودم داخل روز باونی از دست دادم برای همین از روزای بارونی میترسم و خودم داخل یه فست فودی کار میکنم و مستقل ام
خب بگذریم امروز اولین روز دانشگاهمه و خیلی استرس دارم،یه لباس کیوت پوشیدم و یکم تینت به نوک بینیم،پشت پلکم،و به لبم زدم و پخششون کردم
بعد از اینکه کفشمو پوشیدم سمت خیابون رفتم و یه تاکسی گرفتم
۶مین بعد
بعد۶مین رسیدم بعد از اینکه پولو حساب کردم از ماشین پیاده شدم و یه نگاهی یه نمای بیرون دانشگاه کردم،خیلی خوشگلهههههه
بعد از اینگه دید زدم رفتم داخل دانشگاه،خیلی بزرگ بود
وقتی داشتم میرفتم یهو به یکی برخورد کردم
سرمو اوردم بالا با یه دختره عملیو زشت مواجه شدم
دختره:یا جوگولهههه؟تو الان با چه جرعتی به من
خوردی؟وایسا الان ددیمو برات میارم تا حسابتو برسه*اخرش میخنده*
رونا:اولا از عمد نبود دوما هرکیو میخوای بیار من ازش نمیترسم
دختره با یه پوزخند مسخره گفت:خواهیم دید
و بعدش رفت
چش بود وا
رفتم سمت دفتر مدیر درو زدم
تق تق*مثلا صدای در👍🏻*
خانم لی*مدیر*:بفرمایید
دردو باز کردم و رفتم داخل
رونا:عام س...سلام
خ.ل:بفرمایید بشینید*به مبل رو به روی میز خودش اشاره کرد*
منم رفتم روی میزش نشستم
(حوصله ندارم بنویسم خلاصه کنم رونا میره سراغ کلاسشو بگیرع و خانم لی هم بهش میگه و میره کلاسش که با کلی بد بوی و دخترای هرزه که هی خودشونو میچسبوندن به اون پسرا مواجه میشه که بهشون اهمیت نمیده و اینا)
روی میزم نشسته بودم و داشتم نقاشی میکشیدم که یهو یه دختری داد زدو گفت:ددی این خودش بود"عشوه"
سرمو اوردم بالا دیدم این همون دخترس و داره به من اشاره میکنه
که یهو دیدم یه پسر جذابی اومد جلوم وایساد،همش پوزخند داشت
ته:اوم میبینم که یه تازه وارد داریم
رونا:بله درسته کور که نیستی نبینی
یهو دیدم اعصابش کیفی شد و اومد موهامو کشید و بلندم کرد
ته:با بد ادمی در افتادی اکه یکبار دیگه دور و ورم بپلکیو دستت به یونا*دوس دخترش و اون دختره*بخوره دونه دونه انگشتاتو قطع میکنم،یونو؟*اروم و پوزخند*
جوابی ندادم که یهو پسره همونجور که موهام دستش بود منو کشید به سمت آخر کلاس منم لب پایینیمو گاز میدادم تا جیغ نزنم
وقتی که رسیدیم به دیوار اخر کلاس منو محکم به سمت دیوار پرتاب کرد که باعث شد محکم بخورم زمین
خندید،منم سرم پایین بود،یهویی داد زدو گفت: . . .
P¹
سلام من ۱۹ سالمه و دانشجو هستم،داخل دانشگاه سئول درس میخونم و دختر درس خونی هستم،مادر و پدرمو وقتی که بچه بودم داخل روز باونی از دست دادم برای همین از روزای بارونی میترسم و خودم داخل یه فست فودی کار میکنم و مستقل ام
خب بگذریم امروز اولین روز دانشگاهمه و خیلی استرس دارم،یه لباس کیوت پوشیدم و یکم تینت به نوک بینیم،پشت پلکم،و به لبم زدم و پخششون کردم
بعد از اینکه کفشمو پوشیدم سمت خیابون رفتم و یه تاکسی گرفتم
۶مین بعد
بعد۶مین رسیدم بعد از اینکه پولو حساب کردم از ماشین پیاده شدم و یه نگاهی یه نمای بیرون دانشگاه کردم،خیلی خوشگلهههههه
بعد از اینگه دید زدم رفتم داخل دانشگاه،خیلی بزرگ بود
وقتی داشتم میرفتم یهو به یکی برخورد کردم
سرمو اوردم بالا با یه دختره عملیو زشت مواجه شدم
دختره:یا جوگولهههه؟تو الان با چه جرعتی به من
خوردی؟وایسا الان ددیمو برات میارم تا حسابتو برسه*اخرش میخنده*
رونا:اولا از عمد نبود دوما هرکیو میخوای بیار من ازش نمیترسم
دختره با یه پوزخند مسخره گفت:خواهیم دید
و بعدش رفت
چش بود وا
رفتم سمت دفتر مدیر درو زدم
تق تق*مثلا صدای در👍🏻*
خانم لی*مدیر*:بفرمایید
دردو باز کردم و رفتم داخل
رونا:عام س...سلام
خ.ل:بفرمایید بشینید*به مبل رو به روی میز خودش اشاره کرد*
منم رفتم روی میزش نشستم
(حوصله ندارم بنویسم خلاصه کنم رونا میره سراغ کلاسشو بگیرع و خانم لی هم بهش میگه و میره کلاسش که با کلی بد بوی و دخترای هرزه که هی خودشونو میچسبوندن به اون پسرا مواجه میشه که بهشون اهمیت نمیده و اینا)
روی میزم نشسته بودم و داشتم نقاشی میکشیدم که یهو یه دختری داد زدو گفت:ددی این خودش بود"عشوه"
سرمو اوردم بالا دیدم این همون دخترس و داره به من اشاره میکنه
که یهو دیدم یه پسر جذابی اومد جلوم وایساد،همش پوزخند داشت
ته:اوم میبینم که یه تازه وارد داریم
رونا:بله درسته کور که نیستی نبینی
یهو دیدم اعصابش کیفی شد و اومد موهامو کشید و بلندم کرد
ته:با بد ادمی در افتادی اکه یکبار دیگه دور و ورم بپلکیو دستت به یونا*دوس دخترش و اون دختره*بخوره دونه دونه انگشتاتو قطع میکنم،یونو؟*اروم و پوزخند*
جوابی ندادم که یهو پسره همونجور که موهام دستش بود منو کشید به سمت آخر کلاس منم لب پایینیمو گاز میدادم تا جیغ نزنم
وقتی که رسیدیم به دیوار اخر کلاس منو محکم به سمت دیوار پرتاب کرد که باعث شد محکم بخورم زمین
خندید،منم سرم پایین بود،یهویی داد زدو گفت: . . .
۴.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.