اثر هنری من / my artwork
اثر هنری من / my artwork
P²
گفت:چیشده موش کوچولو؟ترسیدی اخی"هر هر هر میخندید"
منم حرصم گرفت و سعی کردم ریلکس باشم و به دردایی که داشتم هیچ توجهی نکنم سرمو اوردم بالا و خیلی ریلکس و بیخیال و جدی ولی با پوزخند گفتم:مگه حتما باید بترسم؟بخاطر اینکه فقط تنم خورد به تنِ دوس دختر هرزت داری فشار میخوری بیبی؟"جدی،پوزخند،ریلکس"
ته:چی گفتی؟ دوس دختر هرزت؟داری چی میپرونی من اون روز تورو توی بار دیدم داشتی به یکی میدادی"اخرش خندید و حرفاشو خیلی جدی و محکم میگفت"
رونا:اوه هانی فک کنم منو با یونا جونت اشتباه گرفتی
شاید باورت نشه اما من تاحالا بار نرفتم"اخرشو با پوزخند گفت"
ویو رونا
از جام بلند شدم و لباسمو تمیز کردم و خیلی ریلکس رفتم سرِ جام نشستم
بعد چند مین استاد اومد و باهامون اشنا شدو اینا
*بعد از دانشگاه
ویو تهیونگ"بدبخت تا الان ویو نداشته
اون دختره زیباییش چشمامو گرفت ولی نه نه من به عشق زندگیم یونا خیانت نمیکنم
خیلی دختره رومخیه ولی خیلی شجاعه.
ویو رونا
دانشگاه برای امروز تموم شد منم منتظر موندم که تاکسی بیاد ولی اصلا هیج تاکسی ای نبود
یکم که فکر کردم فهمیدم میتونم سوار اتوبوس بشم ایستگاه اتوبوس هم که نزدیکه پس رفتم سمت ایستگاه
وقتی که رسیدم یهو اتوبوس حرکت کرد و منم دنبالش دوویدم ولی نتونستم بهش برسم
پس تصمیم گرفتم که پیاده برم
داشتم از خیابون رد میشدم که یهو انگار زمان وایساد
همه چیز حرکت میکرد ولی برای من زمان وایساده بود
چرا؟چون که فقط صدای بوق بلندی میشنیدن و بعدش چیزی جز سیاهی ندیدم . . .
{بابت کم بودن پارت معذرت میخوام}
شرایط پارت بعد.
۸ لایک
۵ کامنت
P²
گفت:چیشده موش کوچولو؟ترسیدی اخی"هر هر هر میخندید"
منم حرصم گرفت و سعی کردم ریلکس باشم و به دردایی که داشتم هیچ توجهی نکنم سرمو اوردم بالا و خیلی ریلکس و بیخیال و جدی ولی با پوزخند گفتم:مگه حتما باید بترسم؟بخاطر اینکه فقط تنم خورد به تنِ دوس دختر هرزت داری فشار میخوری بیبی؟"جدی،پوزخند،ریلکس"
ته:چی گفتی؟ دوس دختر هرزت؟داری چی میپرونی من اون روز تورو توی بار دیدم داشتی به یکی میدادی"اخرش خندید و حرفاشو خیلی جدی و محکم میگفت"
رونا:اوه هانی فک کنم منو با یونا جونت اشتباه گرفتی
شاید باورت نشه اما من تاحالا بار نرفتم"اخرشو با پوزخند گفت"
ویو رونا
از جام بلند شدم و لباسمو تمیز کردم و خیلی ریلکس رفتم سرِ جام نشستم
بعد چند مین استاد اومد و باهامون اشنا شدو اینا
*بعد از دانشگاه
ویو تهیونگ"بدبخت تا الان ویو نداشته
اون دختره زیباییش چشمامو گرفت ولی نه نه من به عشق زندگیم یونا خیانت نمیکنم
خیلی دختره رومخیه ولی خیلی شجاعه.
ویو رونا
دانشگاه برای امروز تموم شد منم منتظر موندم که تاکسی بیاد ولی اصلا هیج تاکسی ای نبود
یکم که فکر کردم فهمیدم میتونم سوار اتوبوس بشم ایستگاه اتوبوس هم که نزدیکه پس رفتم سمت ایستگاه
وقتی که رسیدم یهو اتوبوس حرکت کرد و منم دنبالش دوویدم ولی نتونستم بهش برسم
پس تصمیم گرفتم که پیاده برم
داشتم از خیابون رد میشدم که یهو انگار زمان وایساد
همه چیز حرکت میکرد ولی برای من زمان وایساده بود
چرا؟چون که فقط صدای بوق بلندی میشنیدن و بعدش چیزی جز سیاهی ندیدم . . .
{بابت کم بودن پارت معذرت میخوام}
شرایط پارت بعد.
۸ لایک
۵ کامنت
۵.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.