پارت هفدهم دوست دخترم باش😍
پارت هفدهم دوست دخترم باش😍
پارت تهیونگ
دلم نیومد تنها بزارمش واسه همین کنارش دراز کشیدم
دستم رو تو دستاش محکم قفل کردم و تو دلم گفتم
#نمیدونم چم شده که دارم این حرفا رو به تو میزنم ولی مطمعنم که مغزم تکون خرده که وقتی میبینم از این کارا میکنی بدنم سست میشه ولی نگران نباش من کنارتم و نمیزارم اتفاقی بیوفته
دستم رو روی موهای ابریشمی که بالاش سیاه بود و ته موهاش یه رنگ بنفش عجیبی داشت کشیدم ،خیلی حس خوبی داشت
تو همون حالت بودم که خوابم برد و هیچی نفهمیدم
پارت رزی
چشمام رو باز کردم،ولی هنوز تاز میدید
دستم رو روی چشمام گذاشتم و محکم فشارشون دادم به خودم آفرینی گفتم
خواستم بلند شم که دیدم دستای یک نفر تو دستمه و سرم تیر شدیدی کشید
+اخخخخ سرم چرا اینقدر درد میکنه؟ ببینم این.....این دستای کیه تو دستمه
خودمو به اینطرف چرخوندم ولی با دیدن چهره ی کیوت و بی نهایت جذاب تهیونگ نتونستم خودمو کنترل کنم و دستاشو چنان تو دستم فشردم که از شدت درد تو خواب یک اه بزرگی گفت.
وقتی صدای آه تهیونگو شنیدم تازه فهمیدم دارم چه غلطی میکنم.سریع دستامو ول کردم و به اون دوتا تیکه مویی که روی صورتش افتاده بود گذاشتم و به حالت نوازش باز باهاشون بازی میکردم.
دیدم چشمای تهیونگ یه لرزشی کرد و انگار بیداره واسه همین به یک ضربه از سر جام بلند شدم روی تخت نشستم
یه یکدفعه حس کردم کل دنیا تو سرم چرخید و من من ......
حس کردم رویای آشنایی که خیلی حس بدی داشت به طرفم اومد
بی توجه به اینکه دستم تو دست تهیونگه دستم رو رها کردم به دو طرف سرم فشار آوردم
تو اجازه ی اینکه بخوای به تهیونگ نزدیک بشی رو نداری..
+نههههه نههههه
بهتره حواستو جمع کنی وگرنه برات بد تموم میشه
+نههههههههههه(با جیغ)
فلش بک تهیونگ
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر بود از خواب نازنین بیدار شدم
چشمام رو که باز کردم دیدم رزی کنارم خوابیده و دستش تو دستمه نمیدونم ولی خیلی بهم حس آرامشی میداد
یکم نگاهش کردم که فهمیدم دا ه از خواب بیدار میشه واسه همین سریع خودمو به خواب زدم
یکم گذشت و دیدم رزی سرشو برگردوند طرف من و شروع کرد به بازی کردن به موهام
ولی بعد از چند دقیقه حس کردم دوباره خوابش به یادش اومد و مثل برق زده ها بلند شد
+ نههههههههههه
وای خدا این دوباره چش شد
دستش رو از دستم رها کرد و دو طرف سرش برد و همچنان بلند داد میزد
+ نههههههههههه
این رو چنان با بغض گفت که حس کردم گلوش زخم شد واسه همین سریع بلند شدم و نزدیکش شدم
رزی تا منو دید سریع تو بغلم پرید
خیلی تعجب کردم ولی تو بغلم جا دادمش
یکم موند و اروم شد
سرشو از تو بغلم در آورد و نگاهی بهم کرد
تو فاصله ی یک سانتی هم قرار داشتیم که..........
پایان پارت هفدهم
لایک و فالو یادتون نره😘😍
پارت تهیونگ
دلم نیومد تنها بزارمش واسه همین کنارش دراز کشیدم
دستم رو تو دستاش محکم قفل کردم و تو دلم گفتم
#نمیدونم چم شده که دارم این حرفا رو به تو میزنم ولی مطمعنم که مغزم تکون خرده که وقتی میبینم از این کارا میکنی بدنم سست میشه ولی نگران نباش من کنارتم و نمیزارم اتفاقی بیوفته
دستم رو روی موهای ابریشمی که بالاش سیاه بود و ته موهاش یه رنگ بنفش عجیبی داشت کشیدم ،خیلی حس خوبی داشت
تو همون حالت بودم که خوابم برد و هیچی نفهمیدم
پارت رزی
چشمام رو باز کردم،ولی هنوز تاز میدید
دستم رو روی چشمام گذاشتم و محکم فشارشون دادم به خودم آفرینی گفتم
خواستم بلند شم که دیدم دستای یک نفر تو دستمه و سرم تیر شدیدی کشید
+اخخخخ سرم چرا اینقدر درد میکنه؟ ببینم این.....این دستای کیه تو دستمه
خودمو به اینطرف چرخوندم ولی با دیدن چهره ی کیوت و بی نهایت جذاب تهیونگ نتونستم خودمو کنترل کنم و دستاشو چنان تو دستم فشردم که از شدت درد تو خواب یک اه بزرگی گفت.
وقتی صدای آه تهیونگو شنیدم تازه فهمیدم دارم چه غلطی میکنم.سریع دستامو ول کردم و به اون دوتا تیکه مویی که روی صورتش افتاده بود گذاشتم و به حالت نوازش باز باهاشون بازی میکردم.
دیدم چشمای تهیونگ یه لرزشی کرد و انگار بیداره واسه همین به یک ضربه از سر جام بلند شدم روی تخت نشستم
یه یکدفعه حس کردم کل دنیا تو سرم چرخید و من من ......
حس کردم رویای آشنایی که خیلی حس بدی داشت به طرفم اومد
بی توجه به اینکه دستم تو دست تهیونگه دستم رو رها کردم به دو طرف سرم فشار آوردم
تو اجازه ی اینکه بخوای به تهیونگ نزدیک بشی رو نداری..
+نههههه نههههه
بهتره حواستو جمع کنی وگرنه برات بد تموم میشه
+نههههههههههه(با جیغ)
فلش بک تهیونگ
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر بود از خواب نازنین بیدار شدم
چشمام رو که باز کردم دیدم رزی کنارم خوابیده و دستش تو دستمه نمیدونم ولی خیلی بهم حس آرامشی میداد
یکم نگاهش کردم که فهمیدم دا ه از خواب بیدار میشه واسه همین سریع خودمو به خواب زدم
یکم گذشت و دیدم رزی سرشو برگردوند طرف من و شروع کرد به بازی کردن به موهام
ولی بعد از چند دقیقه حس کردم دوباره خوابش به یادش اومد و مثل برق زده ها بلند شد
+ نههههههههههه
وای خدا این دوباره چش شد
دستش رو از دستم رها کرد و دو طرف سرش برد و همچنان بلند داد میزد
+ نههههههههههه
این رو چنان با بغض گفت که حس کردم گلوش زخم شد واسه همین سریع بلند شدم و نزدیکش شدم
رزی تا منو دید سریع تو بغلم پرید
خیلی تعجب کردم ولی تو بغلم جا دادمش
یکم موند و اروم شد
سرشو از تو بغلم در آورد و نگاهی بهم کرد
تو فاصله ی یک سانتی هم قرار داشتیم که..........
پایان پارت هفدهم
لایک و فالو یادتون نره😘😍
۹.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.