پارت هجدهم دوست دخترم باش😍
پارت هجدهم دوست دخترم باش😍
پارت تهیونگ
سرشو بالا آورد و نگاهی بهم کرد نمیدونم چرا ولی ضربان قلبم رو ۱۰۰۰ رفت
تو فاصله یک سانتی متری هم قرار داشتیم
نمیتونستم باید چیکار کنم چون دست و پام رو گم کرده بودم
بی اختیار صورتم جلو بردم تا کاری که نباید بکنم رو بکنم ولی رزی سرشو پایین آورد و با شنیدن صدای در هر دومون مث سیخ سرجامون واستادیم
_رزی....
رونا تا ما رو در این حال دید وضعیتش رو گم کرد و هول شد
_چیهههه بب.. ببخ.......خشید.....بخشید...که
سریع از روی تخت بلند شدم و گفتم
#نه سو تفاهم پیش اومده ما نمی خواستیم کاری بکنیم
+ راست میکنه رونا 😁
_خب چیه من کار اشتباهی کردم در نزدم ولی خب
دیدم خیلی گند بالایی به بار آوردم واسه همین سریع گفتم
#خب من میرم شما دو تا دوست بشینین با هم صحبت کنین بلکه به نتیجه برسین
+ کجا میری؟
با این حرف رزی تعجب کردم
#ببینم نکنه دلت میخواد کلر نیمه تموم رو تموم کنم بعدشم تو خونه خودم میدونم باید برم کجا🤐
با این حرفم رزی ساکت شد و منم رفتم
#ای خدا چیکار کنم حالا ابروم رفت
پارت رزی
+ایییی خدا چندباره میپرسی میگم بخدا فقط خیلی خواب بدی دیدم دیدم اونجاست فقط بخاطر اینکه نترسم یکم بهش نزدیک شدم
_رززززی تو واقعا دیوونه ای
+یعنی حرفم رو باور نمی کنی؟
_چرا چرا باور میکنم ولی...
+ولی چی؟
_چرا اونموقع زیر میز از حال رفته بودی؟
+ چیییی؟؟مننن؟؟کجاااا؟؟
_منننن ن عممممم ن شوهر عممم خو آره تو دیگه
+من کجا......
اجازه ندادم حرفم تموم بشه که بلند شدم و رفتم سمت آیینه و با دیدن لباس و شلوارک تهیونگ که بدنم بود از خجالت آب شدم
+واااای یعنی میگی اونا منو اینجوری دیدن
_علاوه بر اون تو بغل تهیونگ که تورو آورد اینجا
+ چییییی
_تازه اومد کنارتم خوابید داشتی تو خواب هذیون میگفتی
+واااای نه پاری چی میگی؟
با این حرفش یاد دیشب افتادم
+راستی پریشب.....
_هیچی .....الان حوصله قصه ندارم....شامتو میارم بخور بخواب فردا باید بریم دنبال خونه
با این حرفش حس ناامیدی بدی بهم دست داد
+ای خدااا
_چیه میخوای تا ابد باشی من نمیتونم درس بخونم تو هم نمی تونی
+خیله خوب تو هم بچه درسخون
فلش صبح روز بعد
+..........
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😍
پارت تهیونگ
سرشو بالا آورد و نگاهی بهم کرد نمیدونم چرا ولی ضربان قلبم رو ۱۰۰۰ رفت
تو فاصله یک سانتی متری هم قرار داشتیم
نمیتونستم باید چیکار کنم چون دست و پام رو گم کرده بودم
بی اختیار صورتم جلو بردم تا کاری که نباید بکنم رو بکنم ولی رزی سرشو پایین آورد و با شنیدن صدای در هر دومون مث سیخ سرجامون واستادیم
_رزی....
رونا تا ما رو در این حال دید وضعیتش رو گم کرد و هول شد
_چیهههه بب.. ببخ.......خشید.....بخشید...که
سریع از روی تخت بلند شدم و گفتم
#نه سو تفاهم پیش اومده ما نمی خواستیم کاری بکنیم
+ راست میکنه رونا 😁
_خب چیه من کار اشتباهی کردم در نزدم ولی خب
دیدم خیلی گند بالایی به بار آوردم واسه همین سریع گفتم
#خب من میرم شما دو تا دوست بشینین با هم صحبت کنین بلکه به نتیجه برسین
+ کجا میری؟
با این حرف رزی تعجب کردم
#ببینم نکنه دلت میخواد کلر نیمه تموم رو تموم کنم بعدشم تو خونه خودم میدونم باید برم کجا🤐
با این حرفم رزی ساکت شد و منم رفتم
#ای خدا چیکار کنم حالا ابروم رفت
پارت رزی
+ایییی خدا چندباره میپرسی میگم بخدا فقط خیلی خواب بدی دیدم دیدم اونجاست فقط بخاطر اینکه نترسم یکم بهش نزدیک شدم
_رززززی تو واقعا دیوونه ای
+یعنی حرفم رو باور نمی کنی؟
_چرا چرا باور میکنم ولی...
+ولی چی؟
_چرا اونموقع زیر میز از حال رفته بودی؟
+ چیییی؟؟مننن؟؟کجاااا؟؟
_منننن ن عممممم ن شوهر عممم خو آره تو دیگه
+من کجا......
اجازه ندادم حرفم تموم بشه که بلند شدم و رفتم سمت آیینه و با دیدن لباس و شلوارک تهیونگ که بدنم بود از خجالت آب شدم
+واااای یعنی میگی اونا منو اینجوری دیدن
_علاوه بر اون تو بغل تهیونگ که تورو آورد اینجا
+ چییییی
_تازه اومد کنارتم خوابید داشتی تو خواب هذیون میگفتی
+واااای نه پاری چی میگی؟
با این حرفش یاد دیشب افتادم
+راستی پریشب.....
_هیچی .....الان حوصله قصه ندارم....شامتو میارم بخور بخواب فردا باید بریم دنبال خونه
با این حرفش حس ناامیدی بدی بهم دست داد
+ای خدااا
_چیه میخوای تا ابد باشی من نمیتونم درس بخونم تو هم نمی تونی
+خیله خوب تو هم بچه درسخون
فلش صبح روز بعد
+..........
پایان پارت هجدهم
لایک و فالو یادتون نره😍
۴.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.