love or friend
love or friend
part45
سه روز بعد
امروز تعطیل بود خونه بودم که صدای ایفون شنیدم نگاه کردم
تهیونگ: کیه؟
ا/ت: سوهیون و گووان
تهیونگ اومد پیشم درو باز کردیم
ا/ت: خوش اومدین بیاید داخل
اومدن داخل با تعجب نگاه میکردن
ا/ت: چیزی شده
تهیونگ: گووان بهم نگفتی میخوای بیای رفیق دلم برات تنگ شده بود
سوهیون: مطمئنید چیزی نیست شما دوتا چطور تونستید یک دفعه ازدواج کنید
ا/ت: یعنی چی سوهی جون منو تهیونگ عاشق همیم اینو خودت خوب میدونی
سوهیون: تا سه سال پیش که اره ولی الان نه کی شروع کردین به قرار گذاشتن که ازدواج کردید؟
تهیونگ:من گفتن قرارامو با ا/ت گذاشتم قبلا خوب ا/ت رو میشناسم ازش خواستم که باهام ازدواج کنه که هیچ مشکلی برامون پیش نیاد
گووان: یعنی اگه ازدواج کنید هیچ اتفاقی نمیفته مگه فرق بین قرار و ازدواج چیه؟ ازدواج فقط اینه تو یه خونه زندگی میکنید همین
ا/ت: بچه ها دارید میترسونینم بین منو تهیونگ هیچی نیست ما با عشق با هم ازدواج کردیم
تهیونگ اومد دستمو گرفت
تهیونگ: ا/ت راست میگه چی شده؟
سوهیون: گووان راست میگن دیگه نگاهشون کن چقدرکیوتن بیا بریم یه چند روزه دیگه دوباره میایم خوشبخت بشین
ا/ت: ممنون
اونا رفتن
ا/ت: اولین روز بازیگری خیلی سخت بود ولی عادی میشه دیگه
تهیونگ: اره
فردا
تو شرکت بودم منشی دست خودمو جیهو برد تو اتاق تهیونگ
منشی: رئیس کیم یک ماه گذشت من انتخاب میکنم
جیهو: یه لحظه رئیس شما ازدواج کردید
تهیونگ: چطور؟
جیهو: حلقه تو دستت
تهیونگ: اها این تو راه پیداش کردم
خوشگل بود دستم کردم و اینکه این حلقه ازدواج نیست
جیهو: رئیس من نمیدونستم شما احساس هم دارید
تهیونگ: چیزی گفتی؟
جیهو: نه
تهیونگ: ا/ت بیا
ا/ت: بله
تهیونگ: صاحب این انگشتر پیدا کن بده بهش
جیهو: بده من من پیداش میکنم
ا/ت: نه خودم پیداش میکنم
جیهو: نه خودم
تهیونگ: بسه دیگه ا/ت خودش پیداش میکنه
جیهو: چشم رئیس واقعا تعجب کردم گفتم شما حالا حالا ها ازدواج نمیکنید دوس دختر دارید؟
تهیونگ: به تو چه منشی بگو
منشی: بله من جیهو انتخاب میکنم و ا/ت اخراج
جیهو: یس دیدی ا/ت خانم کی برندست
#فیک
#سناریو
part45
سه روز بعد
امروز تعطیل بود خونه بودم که صدای ایفون شنیدم نگاه کردم
تهیونگ: کیه؟
ا/ت: سوهیون و گووان
تهیونگ اومد پیشم درو باز کردیم
ا/ت: خوش اومدین بیاید داخل
اومدن داخل با تعجب نگاه میکردن
ا/ت: چیزی شده
تهیونگ: گووان بهم نگفتی میخوای بیای رفیق دلم برات تنگ شده بود
سوهیون: مطمئنید چیزی نیست شما دوتا چطور تونستید یک دفعه ازدواج کنید
ا/ت: یعنی چی سوهی جون منو تهیونگ عاشق همیم اینو خودت خوب میدونی
سوهیون: تا سه سال پیش که اره ولی الان نه کی شروع کردین به قرار گذاشتن که ازدواج کردید؟
تهیونگ:من گفتن قرارامو با ا/ت گذاشتم قبلا خوب ا/ت رو میشناسم ازش خواستم که باهام ازدواج کنه که هیچ مشکلی برامون پیش نیاد
گووان: یعنی اگه ازدواج کنید هیچ اتفاقی نمیفته مگه فرق بین قرار و ازدواج چیه؟ ازدواج فقط اینه تو یه خونه زندگی میکنید همین
ا/ت: بچه ها دارید میترسونینم بین منو تهیونگ هیچی نیست ما با عشق با هم ازدواج کردیم
تهیونگ اومد دستمو گرفت
تهیونگ: ا/ت راست میگه چی شده؟
سوهیون: گووان راست میگن دیگه نگاهشون کن چقدرکیوتن بیا بریم یه چند روزه دیگه دوباره میایم خوشبخت بشین
ا/ت: ممنون
اونا رفتن
ا/ت: اولین روز بازیگری خیلی سخت بود ولی عادی میشه دیگه
تهیونگ: اره
فردا
تو شرکت بودم منشی دست خودمو جیهو برد تو اتاق تهیونگ
منشی: رئیس کیم یک ماه گذشت من انتخاب میکنم
جیهو: یه لحظه رئیس شما ازدواج کردید
تهیونگ: چطور؟
جیهو: حلقه تو دستت
تهیونگ: اها این تو راه پیداش کردم
خوشگل بود دستم کردم و اینکه این حلقه ازدواج نیست
جیهو: رئیس من نمیدونستم شما احساس هم دارید
تهیونگ: چیزی گفتی؟
جیهو: نه
تهیونگ: ا/ت بیا
ا/ت: بله
تهیونگ: صاحب این انگشتر پیدا کن بده بهش
جیهو: بده من من پیداش میکنم
ا/ت: نه خودم پیداش میکنم
جیهو: نه خودم
تهیونگ: بسه دیگه ا/ت خودش پیداش میکنه
جیهو: چشم رئیس واقعا تعجب کردم گفتم شما حالا حالا ها ازدواج نمیکنید دوس دختر دارید؟
تهیونگ: به تو چه منشی بگو
منشی: بله من جیهو انتخاب میکنم و ا/ت اخراج
جیهو: یس دیدی ا/ت خانم کی برندست
#فیک
#سناریو
۲۱.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.