love or friend
love or friend
part43
فردا
یادم به دیشب می افتاد سرم درد میگرفت من اونو تو کل زندگیم پاک کرده بودم چرا بخوام دوباره باهاش ازدواج کنم نمیخوام من از او متنفرم
یه زمانی عاشقش بودم ولی حاضر نیستم برگردم به اون زمان
جیهو: به چی فک میکنی
ا/ت: هیچی حالم خوب نیست
جیهو: پس خودت فهمیدی رقابت با من فک کردنشم سخته
ا/ت: درمورد تو فک نمیکردم
فک میکردم چطور میخوام با رئیس اینجا ازدواج کنم
جیهو: پس درمورد چی فک میکردی؟
ا/ت: به تو ربطی نداره
سریع رفتم نتونستم منتظر بمونم اسانسور بیاد سریع از طبقه سوم تا طبقه هشتم با راه پله ها رفتم تو اتاق تهیونگ
ا/ت: تهیونگ
نفس نفس میزدم
تهیونگ:اینجا به من نگو تهیونگ رئیستم ها یادت رفته
اومد نزدیکم
تهیونگ: بیا این لیوان اب بخور
لیوان اب خوردم اروم شدم
ا/ت: چرا میخوایم باهم ازدواج کنیم؟
تهیونگ: پس فهمیدی میخواستم بگم بیای
تهیونگ رفت سمت در و قفلش کرد
ا/ت: من نمیخوام تو اتاقی باشم و درش قفل باشه طرف مقابلم تو باشی
تهیونگ: کاری باهات ندارم
ا/ت: فقط میخوام بدونم چرا قبول کردی نکنه باز
دستشو گذاشت جلو دهنم
تهیونگ: نه دوباره ای در کار نیست یه زمانی عاشقت بودم ولی کنارت زدم
ا/ت: تو کنارم زدی؟ من کنارت زدم
تهیونگ: بسه گوش بده من قبول کردم بخاطر بیماری مامانم
ا/ت: چی خاله یونا؟
تهیونگ: مامانم بیشتر از یه سال دیگه زنده نمیمونه خودش نمیدونه فقط منو پدرم میدونیم
ا/ت: وایی یعنی چی خاله یونا نهه
تهیونگ:دلم میخواد مامانمو به ارزوهاش برسونم ارزوی مامانم اینه که من ازدواج کنم اونم از وقتی که شب باهم خوابیدیم هروز بهم میگه ازت خواستگاری کنم باهم ازدواج کنیم
ا/ت: باورم نمیشه چه اتفاقی داره میفته از یه طرف ناراحتم برای خاله یونا و از طرف دیگه ناراحتم نمیخوام باهات ازدواج کنم
تهیونگ: گریه نکن منم نمیخوام باهات ازدواج کنم من هنوز میرا خودمو دارم
یعنی میرا و تهیونگ هنوز باهم قرار میزارن وایی باورم نمیشه قلبم یکم
داشت درد میگرفت برای اینکه کم نیارم
تهیونگ
ا/ت: نکنه فک کردی منم هنوز قرار نمیزارم منم با لیان قرار میزارم
تهیونگ: لیان همکلاسی دانشگات؟
ا/ت: اره ما باهم قرار میزاریم خیلی دوسش دارم
با حرف ا/ت یه جوری شدم
تهیونگ: راستش همین سه ساله پیش منو میرا هم از هم جدا شدیم بهم خیانت کرد ولی هنوز نتونستم فراموشش کنم
ا/ت: کات کردین حالا اینارو ول کن درباره ازدواج خودمون بگو
تهیونگ: اینکه مشکلی نیست یه
قرار داد نوشتم اینکه ازدواجمون به مدت یک سال باشه
ا/ت: یعنی ازدواجمون قرار دادی باشه؟
تهیونگ: اره فقط خودمو خودت درموردش بدونیم
#فیک
#سناریو
part43
فردا
یادم به دیشب می افتاد سرم درد میگرفت من اونو تو کل زندگیم پاک کرده بودم چرا بخوام دوباره باهاش ازدواج کنم نمیخوام من از او متنفرم
یه زمانی عاشقش بودم ولی حاضر نیستم برگردم به اون زمان
جیهو: به چی فک میکنی
ا/ت: هیچی حالم خوب نیست
جیهو: پس خودت فهمیدی رقابت با من فک کردنشم سخته
ا/ت: درمورد تو فک نمیکردم
فک میکردم چطور میخوام با رئیس اینجا ازدواج کنم
جیهو: پس درمورد چی فک میکردی؟
ا/ت: به تو ربطی نداره
سریع رفتم نتونستم منتظر بمونم اسانسور بیاد سریع از طبقه سوم تا طبقه هشتم با راه پله ها رفتم تو اتاق تهیونگ
ا/ت: تهیونگ
نفس نفس میزدم
تهیونگ:اینجا به من نگو تهیونگ رئیستم ها یادت رفته
اومد نزدیکم
تهیونگ: بیا این لیوان اب بخور
لیوان اب خوردم اروم شدم
ا/ت: چرا میخوایم باهم ازدواج کنیم؟
تهیونگ: پس فهمیدی میخواستم بگم بیای
تهیونگ رفت سمت در و قفلش کرد
ا/ت: من نمیخوام تو اتاقی باشم و درش قفل باشه طرف مقابلم تو باشی
تهیونگ: کاری باهات ندارم
ا/ت: فقط میخوام بدونم چرا قبول کردی نکنه باز
دستشو گذاشت جلو دهنم
تهیونگ: نه دوباره ای در کار نیست یه زمانی عاشقت بودم ولی کنارت زدم
ا/ت: تو کنارم زدی؟ من کنارت زدم
تهیونگ: بسه گوش بده من قبول کردم بخاطر بیماری مامانم
ا/ت: چی خاله یونا؟
تهیونگ: مامانم بیشتر از یه سال دیگه زنده نمیمونه خودش نمیدونه فقط منو پدرم میدونیم
ا/ت: وایی یعنی چی خاله یونا نهه
تهیونگ:دلم میخواد مامانمو به ارزوهاش برسونم ارزوی مامانم اینه که من ازدواج کنم اونم از وقتی که شب باهم خوابیدیم هروز بهم میگه ازت خواستگاری کنم باهم ازدواج کنیم
ا/ت: باورم نمیشه چه اتفاقی داره میفته از یه طرف ناراحتم برای خاله یونا و از طرف دیگه ناراحتم نمیخوام باهات ازدواج کنم
تهیونگ: گریه نکن منم نمیخوام باهات ازدواج کنم من هنوز میرا خودمو دارم
یعنی میرا و تهیونگ هنوز باهم قرار میزارن وایی باورم نمیشه قلبم یکم
داشت درد میگرفت برای اینکه کم نیارم
تهیونگ
ا/ت: نکنه فک کردی منم هنوز قرار نمیزارم منم با لیان قرار میزارم
تهیونگ: لیان همکلاسی دانشگات؟
ا/ت: اره ما باهم قرار میزاریم خیلی دوسش دارم
با حرف ا/ت یه جوری شدم
تهیونگ: راستش همین سه ساله پیش منو میرا هم از هم جدا شدیم بهم خیانت کرد ولی هنوز نتونستم فراموشش کنم
ا/ت: کات کردین حالا اینارو ول کن درباره ازدواج خودمون بگو
تهیونگ: اینکه مشکلی نیست یه
قرار داد نوشتم اینکه ازدواجمون به مدت یک سال باشه
ا/ت: یعنی ازدواجمون قرار دادی باشه؟
تهیونگ: اره فقط خودمو خودت درموردش بدونیم
#فیک
#سناریو
۲۱.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.