رئیسبار
#رئیس_بار
پارت (۲۴)
ا/ت: جونگ کوکی، بیدار شو اجوما اومده برامون نهار درست کرده
کوک: اوممم واقعا؟(خواب الود)
ا/ت: اوهوم پاشو
(هر دوتاشون رفتن و سر میز نشستن)
کوک: سلام اجوما، مرخصی خوب بود؟
اجوما: بله ارباب ممنونم که بهم مرخصی دادین خیلی خوب بود
کوک: چرا بیشتر نموندین اونجا
اجوما: دیگه نگرانتون بودم گفتم زودتر برگردم بهتره
کوک: که اینطور، ممنونم ازتون
(غذا شونو خوردن و کوک رفت تو اتاق کارش تا کارای شرکت رو راست و ریست کنه)
{ویو کوک}
داشتم روی کارای شرکت کار میکردم که یاد قرارداد مین هو افتادم، امشب باید میرفتم، اگه نرم دوباره میاد سراغمون، پس یکی از بادیگاردا رو صدا زدم
کوک: بِرایان
~بله قربان
کوک: دوباره وسایلو جمع کنین میریم بوسان، هنوز قرارداد رو انجام ندادیم
~ولی قربان یه خبر از جانگ اومده
کوک: چه خبری؟
~خبر اومده که بامداد همین امروز کشته شده
کوک: کشته شده؟ توسط کی؟
~نمیدونیم قربان ولی احتمال دادن که یه دختر تقریبا ۲٠ ساله بوده
کوک: یعنی چی؟ من دو ساله دنبال اون عوضیم تا بکشمش ولی نتونستم حالا تو داری میگی که یه دختر ۲٠ ساله اونو کشته؟
~بله همینطوره قربان
کوک: برین اطلاعات جمع کنین میخوام بیشتر بشناسمش حتما مافیای بزرگیه
~چشم همین الان تحقیقات رو شروع میکنیم
کوک: خوبه، میتونی بری
~(تعظیم کرد و رفت)
ا/ت: کوک، چیشده؟ کی مرده؟
کوک: عااا هیچی عزیزم، بیا اینجا ببینم
ا/ت: شنیدم فامیلش جانگه درسته؟
کوک: فالگوش وایستاده بودی؟
ا/ت: نههه داشتم رد میشدم اتفاقی شنیدم، اسم کاملش چیه؟
کوک: جانگ مین هو
ا/ت: عااا اوکی، پس تو با اون تو بوسان میخواستی قرارداد ببندی؟
کوک: اوممم اره، ا/ت راستش نمیخوام هیچی رو ازت مخفی کنم، پس... بهت میگم که من یک مافیام، لطفا ازم نترس
ا/ت: مافیا؟ خب پس اگه اینطوره بزار منم راستشو بگم
کوک: چیو میخوای بگی؟
ا/ت: من اون کسیم که مین هو رو کشته
کوک: وات؟(تعجب)
ا/ت: اره، زیر دستاش منو از بار کشیدن بیرون و بردنم به یه جای ناشناس و خب منم تونستم از اون مخمصه با کشتن جانگ بیرون بیام
کوک: تووو، چطور همچین چیزایی یاد گرفتی؟ تو هم مافیایی؟
ا/ت: اره من دختر لی دونگ ووک مافیای بزرگ کره م
کوک: لی دونگ ووک... عااا همونی که پنج سال پیش با یه تصادف از پیش تعین شده همراه همسرش مرد؟ تو دختر اونی؟ اون دوست بابام بود
ا/ت: اره دقیقا، منم از بابام دفاع از خودم و کار با اسلحه رو یاد گرفتم از ۱٠ سالگی شروع کردم
کوک: عااا، ا/ت واقعا نمیدونم چی بگم
...
پارت (۲۴)
ا/ت: جونگ کوکی، بیدار شو اجوما اومده برامون نهار درست کرده
کوک: اوممم واقعا؟(خواب الود)
ا/ت: اوهوم پاشو
(هر دوتاشون رفتن و سر میز نشستن)
کوک: سلام اجوما، مرخصی خوب بود؟
اجوما: بله ارباب ممنونم که بهم مرخصی دادین خیلی خوب بود
کوک: چرا بیشتر نموندین اونجا
اجوما: دیگه نگرانتون بودم گفتم زودتر برگردم بهتره
کوک: که اینطور، ممنونم ازتون
(غذا شونو خوردن و کوک رفت تو اتاق کارش تا کارای شرکت رو راست و ریست کنه)
{ویو کوک}
داشتم روی کارای شرکت کار میکردم که یاد قرارداد مین هو افتادم، امشب باید میرفتم، اگه نرم دوباره میاد سراغمون، پس یکی از بادیگاردا رو صدا زدم
کوک: بِرایان
~بله قربان
کوک: دوباره وسایلو جمع کنین میریم بوسان، هنوز قرارداد رو انجام ندادیم
~ولی قربان یه خبر از جانگ اومده
کوک: چه خبری؟
~خبر اومده که بامداد همین امروز کشته شده
کوک: کشته شده؟ توسط کی؟
~نمیدونیم قربان ولی احتمال دادن که یه دختر تقریبا ۲٠ ساله بوده
کوک: یعنی چی؟ من دو ساله دنبال اون عوضیم تا بکشمش ولی نتونستم حالا تو داری میگی که یه دختر ۲٠ ساله اونو کشته؟
~بله همینطوره قربان
کوک: برین اطلاعات جمع کنین میخوام بیشتر بشناسمش حتما مافیای بزرگیه
~چشم همین الان تحقیقات رو شروع میکنیم
کوک: خوبه، میتونی بری
~(تعظیم کرد و رفت)
ا/ت: کوک، چیشده؟ کی مرده؟
کوک: عااا هیچی عزیزم، بیا اینجا ببینم
ا/ت: شنیدم فامیلش جانگه درسته؟
کوک: فالگوش وایستاده بودی؟
ا/ت: نههه داشتم رد میشدم اتفاقی شنیدم، اسم کاملش چیه؟
کوک: جانگ مین هو
ا/ت: عااا اوکی، پس تو با اون تو بوسان میخواستی قرارداد ببندی؟
کوک: اوممم اره، ا/ت راستش نمیخوام هیچی رو ازت مخفی کنم، پس... بهت میگم که من یک مافیام، لطفا ازم نترس
ا/ت: مافیا؟ خب پس اگه اینطوره بزار منم راستشو بگم
کوک: چیو میخوای بگی؟
ا/ت: من اون کسیم که مین هو رو کشته
کوک: وات؟(تعجب)
ا/ت: اره، زیر دستاش منو از بار کشیدن بیرون و بردنم به یه جای ناشناس و خب منم تونستم از اون مخمصه با کشتن جانگ بیرون بیام
کوک: تووو، چطور همچین چیزایی یاد گرفتی؟ تو هم مافیایی؟
ا/ت: اره من دختر لی دونگ ووک مافیای بزرگ کره م
کوک: لی دونگ ووک... عااا همونی که پنج سال پیش با یه تصادف از پیش تعین شده همراه همسرش مرد؟ تو دختر اونی؟ اون دوست بابام بود
ا/ت: اره دقیقا، منم از بابام دفاع از خودم و کار با اسلحه رو یاد گرفتم از ۱٠ سالگی شروع کردم
کوک: عااا، ا/ت واقعا نمیدونم چی بگم
...
- ۱۰.۹k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط