رمان
#رمان
#سخت_ترین_کارم
#part:15
*ویو هانی*
جکسون و آدماش اومدن
هانی:ا.ت جکسون اومد
ا.ت:اره دیدمش
بریم؟
هانی: بریم
ا.ت:بچه ها جکسون و آدماش اومدن اون مرد جکسون که با استفاده از اطلاعاتی که داره نقشمون کامل میشه و انجام میشه ما میریم طبقه بالا که ازش اطلاعات رو به روش خودمون بگیریم
هانی:با استفاده از گوشی هایی که بهتون دادیم هر اتفاقی افتاد بهمون خبر میدید نگران ما نباشید کارمون بلدیم فقط مواظب خودتون باشید و با هیچکس حرف نزنید و گوشی هاتون رو همیشه روشن نگه دارید
همشون:اوکی
من و ا.ت رفتیم پیش جکسون
ا.ت:سلام جکسون اقا
جکسون:سلام ا.ت خانم
ا.ت:من و هانی کار کوچیکی باهاتون داریم بیزحمت میشه بیاید طبقه بالا اتاق اول؟
جکسون:بله حتما
هانی:من و ا.ت قبل شما میریم
جکسون:اوکی
من و ا.ت رفتی طبقه بالا وارد اتاق شدیم منتظر جکسون موندیم
بعد ۱۰ مین جکسون وارد اتاق شد کسی رو همراهش ندیدیم
*ویو ا.ت*
بعد از اینکه وارد شد گفت
جکسون:چیشده؟
ا.ت:خیلی شده
ی مشت زدم تو صورتش که پرت زمین شد
۲تا مشت دیگه خوابوندم تو صورتش که بیهوش شد
هانی بلندش کرد و روی صندلی نشوندش و با استفاده از طناب به صندلی بستش
بعد اومد و کنارم ایستاد خاستم روی صورت جکسون اب بندازم که ۳تا از آدماش وارد شدن
چیزی نبودن برا همین منو هانی بهشون رسیدگی کردیم با اینکه لباسامون اجازه نمیدادن
من ی مشت خوابوندم تو صورت یکیشون و ی مشت دیگه تو شکمش و بعد با پا محکم زدم تو صورتش که بیهوش پخش زمین شد هانی هم کار یکیشونو تموم کرده بود یکی مونده بود
من ی مشت تو صورتش هانی هم باهام ی مشت تو شکمش زد چون باهم بهش مشت زدیم درجا بیهوش شد ولی برا اطمینان دوتا دیگه زدم تو صورتش
الان دیگه همشون بیهوش شدن
هانی همشون بهم دیگه بست
منم اب اوردم و رو صورت جکسون انداختم که بهوش اومد
ا.ت:منکه نیووردمت اینجا که بخوابی بیدار شو لعنتی
جکسون:چه مرگته چی میخوای
هانی:چرا خودتو به اون راه میزنی خوب میدونی چی میخوایم
جکسون:نمیدونم چی میخوای بگو دیگگگگ
ا.ت:باشه پس بیا مسئله رو راحت کنیم
کی پدر و مادر و خواهر منو توی یک شب به قتل رسوند و سعی کرد منم بکشه و خ نمون رو آتیش زد میدونی که این مسئله به ۵ سال قبل برمیگرده پس بهتره بگی
چون من اصلا آدم صبوری نیستم و میزنم همین الان میکشمت
یه مشت دیگه خوابوندم تو صورتش
جکسون:من از کجا بخوام بدونم
هانی:خنگ خان تو خنگی همه رو مثل خودت ندون زودی اطلاعات رو بده وگرنه خیر نمیبینی
جکسون:نمیگم میخوای چیکار کنی؟
ا.ت:میدونی چیه؟دستای من برای زجر دادن آدمی مثل تو خیلی با ارزشن برا همین از وسایل دیگه ای استفاده میکنم
من حرف نمیزنم عمل میکنم سهل نمیگیریم بلکه شکنجه میکنم و میکشم فهمیدی
خودت خاستی من بهت آسون گرفتم رفتم...
#سخت_ترین_کارم
#part:15
*ویو هانی*
جکسون و آدماش اومدن
هانی:ا.ت جکسون اومد
ا.ت:اره دیدمش
بریم؟
هانی: بریم
ا.ت:بچه ها جکسون و آدماش اومدن اون مرد جکسون که با استفاده از اطلاعاتی که داره نقشمون کامل میشه و انجام میشه ما میریم طبقه بالا که ازش اطلاعات رو به روش خودمون بگیریم
هانی:با استفاده از گوشی هایی که بهتون دادیم هر اتفاقی افتاد بهمون خبر میدید نگران ما نباشید کارمون بلدیم فقط مواظب خودتون باشید و با هیچکس حرف نزنید و گوشی هاتون رو همیشه روشن نگه دارید
همشون:اوکی
من و ا.ت رفتیم پیش جکسون
ا.ت:سلام جکسون اقا
جکسون:سلام ا.ت خانم
ا.ت:من و هانی کار کوچیکی باهاتون داریم بیزحمت میشه بیاید طبقه بالا اتاق اول؟
جکسون:بله حتما
هانی:من و ا.ت قبل شما میریم
جکسون:اوکی
من و ا.ت رفتی طبقه بالا وارد اتاق شدیم منتظر جکسون موندیم
بعد ۱۰ مین جکسون وارد اتاق شد کسی رو همراهش ندیدیم
*ویو ا.ت*
بعد از اینکه وارد شد گفت
جکسون:چیشده؟
ا.ت:خیلی شده
ی مشت زدم تو صورتش که پرت زمین شد
۲تا مشت دیگه خوابوندم تو صورتش که بیهوش شد
هانی بلندش کرد و روی صندلی نشوندش و با استفاده از طناب به صندلی بستش
بعد اومد و کنارم ایستاد خاستم روی صورت جکسون اب بندازم که ۳تا از آدماش وارد شدن
چیزی نبودن برا همین منو هانی بهشون رسیدگی کردیم با اینکه لباسامون اجازه نمیدادن
من ی مشت خوابوندم تو صورت یکیشون و ی مشت دیگه تو شکمش و بعد با پا محکم زدم تو صورتش که بیهوش پخش زمین شد هانی هم کار یکیشونو تموم کرده بود یکی مونده بود
من ی مشت تو صورتش هانی هم باهام ی مشت تو شکمش زد چون باهم بهش مشت زدیم درجا بیهوش شد ولی برا اطمینان دوتا دیگه زدم تو صورتش
الان دیگه همشون بیهوش شدن
هانی همشون بهم دیگه بست
منم اب اوردم و رو صورت جکسون انداختم که بهوش اومد
ا.ت:منکه نیووردمت اینجا که بخوابی بیدار شو لعنتی
جکسون:چه مرگته چی میخوای
هانی:چرا خودتو به اون راه میزنی خوب میدونی چی میخوایم
جکسون:نمیدونم چی میخوای بگو دیگگگگ
ا.ت:باشه پس بیا مسئله رو راحت کنیم
کی پدر و مادر و خواهر منو توی یک شب به قتل رسوند و سعی کرد منم بکشه و خ نمون رو آتیش زد میدونی که این مسئله به ۵ سال قبل برمیگرده پس بهتره بگی
چون من اصلا آدم صبوری نیستم و میزنم همین الان میکشمت
یه مشت دیگه خوابوندم تو صورتش
جکسون:من از کجا بخوام بدونم
هانی:خنگ خان تو خنگی همه رو مثل خودت ندون زودی اطلاعات رو بده وگرنه خیر نمیبینی
جکسون:نمیگم میخوای چیکار کنی؟
ا.ت:میدونی چیه؟دستای من برای زجر دادن آدمی مثل تو خیلی با ارزشن برا همین از وسایل دیگه ای استفاده میکنم
من حرف نمیزنم عمل میکنم سهل نمیگیریم بلکه شکنجه میکنم و میکشم فهمیدی
خودت خاستی من بهت آسون گرفتم رفتم...
۳.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.