رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۸
ویو ا.ت : سریع با شوق و اشتیاق از خواب پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم سریع لباس فرمم رو پوشیدم خیلی خوب بود یه تاب سفید و یه دامن سیاه خیلی خوشگل .... سریع رفتم پایین با شادی صبحونم رو خوردم و سوار ماشین شدم و رفتم دنبال فیلیکس باید ساعت ۸ اونجا بودیم ول خب الان ساعت ۷ پس وقت دارم رسیدم خونهی فیلیکس اومد سوار شد رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم کل دخترا دور یه پسری جمع شده بودن رفتم جلو که با دیدن اون پسر شکه شدم ....
ا.ت : عه..... جیمین؟ ......
جیمین : جانم ..... عه ... ا.ت تو اینجا چیکا میکنی ؟؟
ا.ت : تو هم تو این دانشگاهی ؟؟
نیوشا : اوپا این کیه ؟ چرا باهاش حرف میزنی ؟؟
جیمین : ( دست ا.ت رو میگیره و به سمت خودش میکشه ) حق ندارم با دوس دخترم حرف بزنم ؟؟ ( ا.ت و جیمین رل نیستن )
نیوشا : اوپا ...ولی اون زیادی ه.ر.زس نمیبینی با یه پسر دیگه میاد ( ناز و عشوه )
ا.ت : حق ندارم با داداشم بگردم ؟
جیمین : نیوشا بیا برو گم شو به تو نرسیده دوست دخترم چیکار میکنه
نیوشا : ایشششش ( رف )
فیلیکس : ا.ت .... یه دیقه بیا ...
ا.ت : جیمین یه دیقع وایسا ( میره پیش فیلیکس ) چیه ؟ چی شده
فیلیکس : میبینم که پسر دشمنتو ندیده باهم جور شدین ....
ا.ت : چیییی؟ ... او...اون ...یع..یعنی جیمین پپپ... پسر دشمنمه ؟؟
فیلیکس : آره ... وایسا نمیدونستییییی؟؟
ا.ت : نهههههههههه ( بلند ) من از کجا بدونمممممم
ویو ا.ت : با حرف فیلیکس دنیا رو سرم خراب شد سرم ... یعنی پسری که عاشقش شدم پسر قاتل پدر مادرمه ؟ سرم داشت گیج میرفت که یه دفعه هیچی نفهمیدم و سیاهی ....
ویو جیمین : نمیدونم اون پسره به ا.ت چی گفت که سرش گیج رفت ... میخواست بیفته که سریع گرفتمش ......
جیمین : ا.ت .... ا.ت پاشو .... جان من پاشو ( بغض ) ا.ت .... ( رو به فیلیکس ) هی یالا بیا کمکم کن ببرمش بیمارستان دانشگاه ..
فیلیکس : داری گریه میکنی ؟؟ هه .... اوکی اومدم زر نزن
ویو جیمین : ا.ت رو بردیم بیمارستان دانشگاه دکتر گف فشارش افتاده رو به اون پسره ( فیلیکس ) کردم و بهش گفتم ....
جیمین : چی بهش گفتی عوضی ( یقش رو میگیره )
فیلیکس : من یا پدرت ؟ به عنوان پسر یه قاتل زیادی دل رحمی.... ( پوزخند )
جیمین : منظورت چیه ؟ چه ربطی به پدرم داره ؟
فیلیکس : عاعا ... پس نمیدونی .... پدرت پدر مادر ا.ت رو کشت و جنازشون رو جلو چشش ا.ت اونم روز تولدش سوزوند ( نویسنده : اوضاع دارک شد )
جیمین : با حرفش ......
( نویسنده : ببخشید که این دو روز نبودم ولی امروز رو ۲ پارت براتون میزارم فرداش هم ۳ پارت )
( بی زحمت لایکم کنین و اگه دوست داشتین دنبالم کنینی ممنون ارتش💜 ARMY 💜 این قلبای بنفشم برای ارتش بی تی اس)
# پارت ۸
ویو ا.ت : سریع با شوق و اشتیاق از خواب پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم سریع لباس فرمم رو پوشیدم خیلی خوب بود یه تاب سفید و یه دامن سیاه خیلی خوشگل .... سریع رفتم پایین با شادی صبحونم رو خوردم و سوار ماشین شدم و رفتم دنبال فیلیکس باید ساعت ۸ اونجا بودیم ول خب الان ساعت ۷ پس وقت دارم رسیدم خونهی فیلیکس اومد سوار شد رفتیم مدرسه وقتی رسیدیم کل دخترا دور یه پسری جمع شده بودن رفتم جلو که با دیدن اون پسر شکه شدم ....
ا.ت : عه..... جیمین؟ ......
جیمین : جانم ..... عه ... ا.ت تو اینجا چیکا میکنی ؟؟
ا.ت : تو هم تو این دانشگاهی ؟؟
نیوشا : اوپا این کیه ؟ چرا باهاش حرف میزنی ؟؟
جیمین : ( دست ا.ت رو میگیره و به سمت خودش میکشه ) حق ندارم با دوس دخترم حرف بزنم ؟؟ ( ا.ت و جیمین رل نیستن )
نیوشا : اوپا ...ولی اون زیادی ه.ر.زس نمیبینی با یه پسر دیگه میاد ( ناز و عشوه )
ا.ت : حق ندارم با داداشم بگردم ؟
جیمین : نیوشا بیا برو گم شو به تو نرسیده دوست دخترم چیکار میکنه
نیوشا : ایشششش ( رف )
فیلیکس : ا.ت .... یه دیقه بیا ...
ا.ت : جیمین یه دیقع وایسا ( میره پیش فیلیکس ) چیه ؟ چی شده
فیلیکس : میبینم که پسر دشمنتو ندیده باهم جور شدین ....
ا.ت : چیییی؟ ... او...اون ...یع..یعنی جیمین پپپ... پسر دشمنمه ؟؟
فیلیکس : آره ... وایسا نمیدونستییییی؟؟
ا.ت : نهههههههههه ( بلند ) من از کجا بدونمممممم
ویو ا.ت : با حرف فیلیکس دنیا رو سرم خراب شد سرم ... یعنی پسری که عاشقش شدم پسر قاتل پدر مادرمه ؟ سرم داشت گیج میرفت که یه دفعه هیچی نفهمیدم و سیاهی ....
ویو جیمین : نمیدونم اون پسره به ا.ت چی گفت که سرش گیج رفت ... میخواست بیفته که سریع گرفتمش ......
جیمین : ا.ت .... ا.ت پاشو .... جان من پاشو ( بغض ) ا.ت .... ( رو به فیلیکس ) هی یالا بیا کمکم کن ببرمش بیمارستان دانشگاه ..
فیلیکس : داری گریه میکنی ؟؟ هه .... اوکی اومدم زر نزن
ویو جیمین : ا.ت رو بردیم بیمارستان دانشگاه دکتر گف فشارش افتاده رو به اون پسره ( فیلیکس ) کردم و بهش گفتم ....
جیمین : چی بهش گفتی عوضی ( یقش رو میگیره )
فیلیکس : من یا پدرت ؟ به عنوان پسر یه قاتل زیادی دل رحمی.... ( پوزخند )
جیمین : منظورت چیه ؟ چه ربطی به پدرم داره ؟
فیلیکس : عاعا ... پس نمیدونی .... پدرت پدر مادر ا.ت رو کشت و جنازشون رو جلو چشش ا.ت اونم روز تولدش سوزوند ( نویسنده : اوضاع دارک شد )
جیمین : با حرفش ......
( نویسنده : ببخشید که این دو روز نبودم ولی امروز رو ۲ پارت براتون میزارم فرداش هم ۳ پارت )
( بی زحمت لایکم کنین و اگه دوست داشتین دنبالم کنینی ممنون ارتش💜 ARMY 💜 این قلبای بنفشم برای ارتش بی تی اس)
۴.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.