قلب عاشق پیشه از هجرت شکایت میکند

قلب عاشق پیشه از هجرت شکایت میکند
غصه های بی تو بودن را روایت میکند

شاعری دیوانه ام عاشق بدیدارت منم
آسمان چشمم از باران حکایت میکند

گریه ها کردم بیایی در برم چون ابرها
ابر بارانی زچشمم سخت حیرت میکند

در توانم نیست چشمم را ببندم روی تو
دیدنت آیینه را هم غرق عادت میکند

تارو پودم را بسوزاند غمت در هر نفس
هر نفس ،آتش درونم شعله قسمت میکند

بی قرارم جمعه ها آخر کجایی ای مها
قلب عاشق پیشه از هجرت شکایت میکند
دیدگاه ها (۷)

از کنار من افسرده تنها تو مرو دیگران گر همه رفتند خدا را تو ...

روزی به خودت می آیی و میبینی هر چقدر برای  بودنش جنگیدی او ب...

من می روم ز کوی تو و دل نمی روداین زورق شکسته ز ساحل نمی رود...

قاب عکسی کهنه ام در گنجه پیدا کن مرابر غبار صورتم دستی بکش‌؛...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط