زندگی من
زندگی من
پارت۱۸
#nika
با یه پسره دوست شد دیوانه وار عاشقش بود دیا یه دفعه الکل خورد مست شد به پسره دست زد پسره ام دوست نداشت یه روز دیا با من بیرون بود یه ناشناس واسش عکس فرستاد که پسره و یه دختره داشتن باهم سک.س میکردن
دیا ام رفت دید دختره همه چیش بیرونه بعد با پسره کات کرد دیا ۶ماه افسردگی گرف اونموقع دیا۹۰۰kفالوور داشت با کمک فالووراش از افسردگی درومد یه کافه بود کافه شمرون میرفت اونجا میشست حسابداری میکرد بعد از یه سالونیم اونجا جمع شد بعد کافه ی تورو دید و انتخاب کرد واسه اینکه بیاد بهت بگه میشه حسابدار شم یا نه ولی خجالت میکشید
ارسلان:دلم واسه دیا میسوزه
نبکا:همه دلش واسه دیا میسوزه مامان باباشم یه ادم بیخیال اصن فکر کنم یادشون نمیاد دختر دارن
ارسلان:اره میدونم حالا ما یه سر بریم ایران اونجا یه کم پول بیارم اینجا یه خونه بخریم ماکه اقامت و کیملیک داریم ازاون لحاظ نگرانی وجود نداره
نیکا:باش
دیا:رینا از خواب بیدار شد منم گرفتم بغلم تا بهش شیر بدم
رفتم تو حال دیدم دارن اون دوتا زر میزنن امیر هم باشگاه بود
نیکا:دیا خوبی بیا بشین یکم واست کاچی درست کنم
دیا:نه کاچی دوست ندارم
نیکا:یعنی چی بشین پیشه شوورت (شوهرت)درست کنم بیارم
دیا:باش
ارسلان:دیا بیا دوهفته ای بریم ایران
دیا:چرا
ارسلان:چون پول بیارم اینجا خونه بگیریم بقیه بچه ها که رفتن ایران ماام بریم دلمون واسشون تنگ شده
دیا:راست میگی نیاز دارم پیش لئو داداشی باشم پیش مهدیس باشم
ارسلان:پس هفته ی بعد بریم باشه
دیا:باش راستی ارسلان میخوام یع چیزی بهت نشون بدم
ارسلان:چی
دیانا:استوری هستیو نگا
ارسلان:دیدم برام مهم نیست
دیانا:از کجا دیدی
ارسلان:از گوشی نیکا
دیا:اهان
نیکا :بیا بشین
دیا:دستت درد نکنه
نیکا:خواهش میکنم عشقم
دیدید چقدر پارت طولانی دادم بیرون.راستی از یک تا ده از پیجم کیا راضین دستا بالا
پارت۱۸
#nika
با یه پسره دوست شد دیوانه وار عاشقش بود دیا یه دفعه الکل خورد مست شد به پسره دست زد پسره ام دوست نداشت یه روز دیا با من بیرون بود یه ناشناس واسش عکس فرستاد که پسره و یه دختره داشتن باهم سک.س میکردن
دیا ام رفت دید دختره همه چیش بیرونه بعد با پسره کات کرد دیا ۶ماه افسردگی گرف اونموقع دیا۹۰۰kفالوور داشت با کمک فالووراش از افسردگی درومد یه کافه بود کافه شمرون میرفت اونجا میشست حسابداری میکرد بعد از یه سالونیم اونجا جمع شد بعد کافه ی تورو دید و انتخاب کرد واسه اینکه بیاد بهت بگه میشه حسابدار شم یا نه ولی خجالت میکشید
ارسلان:دلم واسه دیا میسوزه
نبکا:همه دلش واسه دیا میسوزه مامان باباشم یه ادم بیخیال اصن فکر کنم یادشون نمیاد دختر دارن
ارسلان:اره میدونم حالا ما یه سر بریم ایران اونجا یه کم پول بیارم اینجا یه خونه بخریم ماکه اقامت و کیملیک داریم ازاون لحاظ نگرانی وجود نداره
نیکا:باش
دیا:رینا از خواب بیدار شد منم گرفتم بغلم تا بهش شیر بدم
رفتم تو حال دیدم دارن اون دوتا زر میزنن امیر هم باشگاه بود
نیکا:دیا خوبی بیا بشین یکم واست کاچی درست کنم
دیا:نه کاچی دوست ندارم
نیکا:یعنی چی بشین پیشه شوورت (شوهرت)درست کنم بیارم
دیا:باش
ارسلان:دیا بیا دوهفته ای بریم ایران
دیا:چرا
ارسلان:چون پول بیارم اینجا خونه بگیریم بقیه بچه ها که رفتن ایران ماام بریم دلمون واسشون تنگ شده
دیا:راست میگی نیاز دارم پیش لئو داداشی باشم پیش مهدیس باشم
ارسلان:پس هفته ی بعد بریم باشه
دیا:باش راستی ارسلان میخوام یع چیزی بهت نشون بدم
ارسلان:چی
دیانا:استوری هستیو نگا
ارسلان:دیدم برام مهم نیست
دیانا:از کجا دیدی
ارسلان:از گوشی نیکا
دیا:اهان
نیکا :بیا بشین
دیا:دستت درد نکنه
نیکا:خواهش میکنم عشقم
دیدید چقدر پارت طولانی دادم بیرون.راستی از یک تا ده از پیجم کیا راضین دستا بالا
۶.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.