پارت ۶...
(عکس یونجو رو براتون گذاشتم)
یونجو : جیمین؟ خوبی؟
جیمین : میخواستم حرف بزنم ولی سرم درد میگرفت پس فقط سرمو تکون دادم.
یونجو : کمکش کردم بلند شه ، مشکلی هست؟
جیمین : خب من بعد از تصادف به صداهای بلند واکنش نشون میدم .
یونجو : تصادف؟
جیمین : اره برای چن سال پیشه البته چیز زیادی یادم نیست .
یونجو : چه بد! ولی اینجا خیلی از این اتفاقا میوفته باید یه جوری تحمل کنی رییس اصلا اعصاب نداره .
جیمین : خودش که اینجا نیست چرا راحت اسمشو نمیگی؟
یونجو : من چند ساله باهاشم و تقریبا باهاش صمیمیم ولی تا حالا اسمشو به من نگفته .
جیمین : واقعا؟ عجب آدم عجیبی ! ولش کن این پرونده ها رو میگفتم .
یونجو : بزار یه نگاهی بکنم ... خب اینارو خودت ببر پیش رییس من کار دارم و اینکه خودش میگه چیکار کنی .
جیمین : باشه الان میتونم برم؟
یونجو : اره برو( اصلا حواسم نبود الان معاملش بهم خورده و اعصاب نداره و جیمین بیچاره رو فرستادم تو دفترش)
جیمین : (پرونده ها رو برداشتم زیاد نبودن ولی سنگین بودن در زدم ،گفت بیا تو و منم رفتم . زمین پر بود از خورده های شکسته لیوان هم حواسم پرت شد و پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم روی شیشه ها و برگه های پرونده ها پخش زمین شدن و دستم هم پر از خون یهو فهمیدم چی شده و سریع پاشدم و دیدم بالا سرم وایساده)
میبینم گند زدی به ترتیب برگه ها!
جیمین : ببیخشید ، من حواسم ، آیی دستم!! (داشتم حرف میزدم که دستمو گرفت و فشار داد که سوزشش ۱۰۰ برابر شد و یه اشک از گوشه چشمم اومد.
همین الان جمعشون کن!
جیمین: چشم(ینی اصلا براش مهم نیست از دستم داره خون میاد؟!)پرونده ها رو گذاشتم رو میز.
خب اینارو برای چی اوردی؟
جیمین : اینا هیچ عدد یا حروفی نداشتن که مرتبشون کنم پس آوردم پیش شما.
خب اینا رو توی یه قفسه جدا بزار و درشم قفل کن یادت نره هیچنگاهی بهشون نمیندازی.
جیمین: چشم ( پرونده ها رو برداشتم و رفتم ولی اون صحنه شیشه خورده ها خیلی برام آشنا رو بود !)
رفتم تو اتاق ینی توی اون پرونده ها چی بود که انقد تاکید داشت؟لعنت به کنجکاوی پوشه رو باز کردم ، چند تا عکس توش بود اول مطمئن شدم کسی نزدیک اتاق نیست و درو بستم و عکسارو در آوردم داشتم نگاهشون میکردم ،عکس یه خونه خیلی بزرگ البته بهتره بگم عمارت بود که بیشتر ویرایش سیاه بود و یه عکس هم از نمای بیرونیش بود و یه عکس دیگه که انکار بعد از آتش سوزی گرفته بودن چرا این عکسا انقد آشنا بود؟ یاد عمارت سوخته افتادم ینی ربطی به این عکسا داشت؟ یه پوشه دیگه بود، بازش کردم داخلش یه سری نوشته بود یکی از برگه تا رو برداشتم بخونم .
(جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ افرادی که ....
یونجو : جیمین؟ خوبی؟
جیمین : میخواستم حرف بزنم ولی سرم درد میگرفت پس فقط سرمو تکون دادم.
یونجو : کمکش کردم بلند شه ، مشکلی هست؟
جیمین : خب من بعد از تصادف به صداهای بلند واکنش نشون میدم .
یونجو : تصادف؟
جیمین : اره برای چن سال پیشه البته چیز زیادی یادم نیست .
یونجو : چه بد! ولی اینجا خیلی از این اتفاقا میوفته باید یه جوری تحمل کنی رییس اصلا اعصاب نداره .
جیمین : خودش که اینجا نیست چرا راحت اسمشو نمیگی؟
یونجو : من چند ساله باهاشم و تقریبا باهاش صمیمیم ولی تا حالا اسمشو به من نگفته .
جیمین : واقعا؟ عجب آدم عجیبی ! ولش کن این پرونده ها رو میگفتم .
یونجو : بزار یه نگاهی بکنم ... خب اینارو خودت ببر پیش رییس من کار دارم و اینکه خودش میگه چیکار کنی .
جیمین : باشه الان میتونم برم؟
یونجو : اره برو( اصلا حواسم نبود الان معاملش بهم خورده و اعصاب نداره و جیمین بیچاره رو فرستادم تو دفترش)
جیمین : (پرونده ها رو برداشتم زیاد نبودن ولی سنگین بودن در زدم ،گفت بیا تو و منم رفتم . زمین پر بود از خورده های شکسته لیوان هم حواسم پرت شد و پام گیر کرد به یه چیزی و افتادم روی شیشه ها و برگه های پرونده ها پخش زمین شدن و دستم هم پر از خون یهو فهمیدم چی شده و سریع پاشدم و دیدم بالا سرم وایساده)
میبینم گند زدی به ترتیب برگه ها!
جیمین : ببیخشید ، من حواسم ، آیی دستم!! (داشتم حرف میزدم که دستمو گرفت و فشار داد که سوزشش ۱۰۰ برابر شد و یه اشک از گوشه چشمم اومد.
همین الان جمعشون کن!
جیمین: چشم(ینی اصلا براش مهم نیست از دستم داره خون میاد؟!)پرونده ها رو گذاشتم رو میز.
خب اینارو برای چی اوردی؟
جیمین : اینا هیچ عدد یا حروفی نداشتن که مرتبشون کنم پس آوردم پیش شما.
خب اینا رو توی یه قفسه جدا بزار و درشم قفل کن یادت نره هیچنگاهی بهشون نمیندازی.
جیمین: چشم ( پرونده ها رو برداشتم و رفتم ولی اون صحنه شیشه خورده ها خیلی برام آشنا رو بود !)
رفتم تو اتاق ینی توی اون پرونده ها چی بود که انقد تاکید داشت؟لعنت به کنجکاوی پوشه رو باز کردم ، چند تا عکس توش بود اول مطمئن شدم کسی نزدیک اتاق نیست و درو بستم و عکسارو در آوردم داشتم نگاهشون میکردم ،عکس یه خونه خیلی بزرگ البته بهتره بگم عمارت بود که بیشتر ویرایش سیاه بود و یه عکس هم از نمای بیرونیش بود و یه عکس دیگه که انکار بعد از آتش سوزی گرفته بودن چرا این عکسا انقد آشنا بود؟ یاد عمارت سوخته افتادم ینی ربطی به این عکسا داشت؟ یه پوشه دیگه بود، بازش کردم داخلش یه سری نوشته بود یکی از برگه تا رو برداشتم بخونم .
(جئون جونگ کوک و کیم تهیونگ افرادی که ....
۳.۷k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.