پارت ۵
(جیمین بعد از کار کردن توی چن جا تصمیم گرفت بره توی یکی از بار های معروف کار کنه چون حقوق خوبی میدادن ولی باز هم تهش پول یک ماه غذا و جای خوابش رو درمیآورد و این اصلا خوب نبود ، یه روز یکی از آدمایی که اونجا میومدن یه پیشنهاد بهش داد)
٫ خب من یه پیشنهاد برات دارم .
-چه پیشنهادی؟
ون مقدار پولی رو که لازم داری بهت میدم تو هم بعد از یک سال دو برابر اون پول رو بهم برمیگردونی ، نظرت؟
-(یکم با خودم فک کردم خود اون پول مبلغ زیادی بود چه برسه به دوبرابرش ولی یک سال زمان خوبیه میتونم کار کنم و پیش بدم) قبوله .
٫ ۱۰,۰۰۰,۰۰۰ وون میزنم به حسابت ، یادت باشه بخوای بپیچونی بد میبینی .
- قبول کردم وبا خوشحالی برگشتم سر کارم البته یه خوشحال کوتاه مدت.
(جیمین با اون پول یه خونه خیلی کوچیک خرید و اون یه مقداری که براش موند رو گذاشت داخل بانک تا ارزشش کم نشه ولی بعد از یک سال علاوه بر اینکه همه ی پول جور نشد همون پولی که جور شده بود رو هم ازش دزدیدن و جیمین مجبور شد از کس دیگه ای پول بگیره و قرضشو بده و به همین ترتیب مشکلات جیمین مثل زنجیر بهم وصل شد و...)
پایان فلش بک
جیمین : کل روزو مشغول جم کردن اون پرونده ها بودم واقعا خیلی زیاد بودن هوا تاریک شده بود و هنوز یک چهارمشون رو هم جمع نکرده بودم .در هر حال وقت داشتم رفتم تو اتاقی که بهم داده بودن و رو تخت ریلکس کردم که خوابم برد .
_ در زدم کسی جواب نداد رفتم تو خوابش برده بود مجبور بودم بیدارش کنم بالاخره هرجایی قانونی داره . صداش کردم جوابی نداد که یکم بلند تر صداش کردم که بیدار شد.
+چیشده؟ من اینجا چیکار میکنم؟
_ ساعت کاری عمارت از ۹ صب تا ۹ شبه ساعت های دیگه آزادید ولی تو این ساعتها باید به کار ها برسید .
+ (مثل ربات پشت سر هم حرف زد و رفت)امم ببخشید !
_ مشکلی هست؟
+ دیشب میخواستم ازتون بپرسم ولی نشد یه سری پرونده ها بودن که نه شماره داشتن نه حروف اونت رو چیکار کنم؟
_ بعد از صبحونه میام جمعشون کنید خودم یه کاریشون میکنم و اینکه اسمم یونجوعه راحت باش .
+ او ممنون .
_ فعلا.
جیمین : بلند شدم سرو وضعم رو درست کردم و رفتم بیرون همه جا خلوت بود برام عجیبه عمارت به این بزرگی همش ۵ تا آدم توش بود که یکیش من بودم یکیش یونجو و اون ۳ تای دیگه خدمتکار بودن . تو همین فکرها بودم که یکی از خدمتکاران اومد و منو برد آشپزخونه و یه سینی برای صبحونه گذاشت جلوم بعد از خوردنش رفتم تا اون پرونده نایی که گفتمو جدا کنم و بدم یونجو.
رفتم و شروع کردم به جمع کردن و جدا کردنشون .... که صدای دادو بیداد از ته راه رو اومد خیلی بلند بود سرم تیر کشید بعد از تصادف با هر صدایی که یکم بلند باشه سرم درد میگیره و نمیتونم وایستم ...نشستم رو زمین و گوشامو گرفتم که یهو یکی درو باز کرد...
٫ خب من یه پیشنهاد برات دارم .
-چه پیشنهادی؟
ون مقدار پولی رو که لازم داری بهت میدم تو هم بعد از یک سال دو برابر اون پول رو بهم برمیگردونی ، نظرت؟
-(یکم با خودم فک کردم خود اون پول مبلغ زیادی بود چه برسه به دوبرابرش ولی یک سال زمان خوبیه میتونم کار کنم و پیش بدم) قبوله .
٫ ۱۰,۰۰۰,۰۰۰ وون میزنم به حسابت ، یادت باشه بخوای بپیچونی بد میبینی .
- قبول کردم وبا خوشحالی برگشتم سر کارم البته یه خوشحال کوتاه مدت.
(جیمین با اون پول یه خونه خیلی کوچیک خرید و اون یه مقداری که براش موند رو گذاشت داخل بانک تا ارزشش کم نشه ولی بعد از یک سال علاوه بر اینکه همه ی پول جور نشد همون پولی که جور شده بود رو هم ازش دزدیدن و جیمین مجبور شد از کس دیگه ای پول بگیره و قرضشو بده و به همین ترتیب مشکلات جیمین مثل زنجیر بهم وصل شد و...)
پایان فلش بک
جیمین : کل روزو مشغول جم کردن اون پرونده ها بودم واقعا خیلی زیاد بودن هوا تاریک شده بود و هنوز یک چهارمشون رو هم جمع نکرده بودم .در هر حال وقت داشتم رفتم تو اتاقی که بهم داده بودن و رو تخت ریلکس کردم که خوابم برد .
_ در زدم کسی جواب نداد رفتم تو خوابش برده بود مجبور بودم بیدارش کنم بالاخره هرجایی قانونی داره . صداش کردم جوابی نداد که یکم بلند تر صداش کردم که بیدار شد.
+چیشده؟ من اینجا چیکار میکنم؟
_ ساعت کاری عمارت از ۹ صب تا ۹ شبه ساعت های دیگه آزادید ولی تو این ساعتها باید به کار ها برسید .
+ (مثل ربات پشت سر هم حرف زد و رفت)امم ببخشید !
_ مشکلی هست؟
+ دیشب میخواستم ازتون بپرسم ولی نشد یه سری پرونده ها بودن که نه شماره داشتن نه حروف اونت رو چیکار کنم؟
_ بعد از صبحونه میام جمعشون کنید خودم یه کاریشون میکنم و اینکه اسمم یونجوعه راحت باش .
+ او ممنون .
_ فعلا.
جیمین : بلند شدم سرو وضعم رو درست کردم و رفتم بیرون همه جا خلوت بود برام عجیبه عمارت به این بزرگی همش ۵ تا آدم توش بود که یکیش من بودم یکیش یونجو و اون ۳ تای دیگه خدمتکار بودن . تو همین فکرها بودم که یکی از خدمتکاران اومد و منو برد آشپزخونه و یه سینی برای صبحونه گذاشت جلوم بعد از خوردنش رفتم تا اون پرونده نایی که گفتمو جدا کنم و بدم یونجو.
رفتم و شروع کردم به جمع کردن و جدا کردنشون .... که صدای دادو بیداد از ته راه رو اومد خیلی بلند بود سرم تیر کشید بعد از تصادف با هر صدایی که یکم بلند باشه سرم درد میگیره و نمیتونم وایستم ...نشستم رو زمین و گوشامو گرفتم که یهو یکی درو باز کرد...
۳.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.