رز وحشی

رز وحشی
پارت ۶

ات...
انگار حضورمو نفهمید !
سرشو راست کرد دید جلوی در ایستادم ازم سوال پرسید منم جوات دادم .
رفتم کنارش نشستم سیگارشو گزاشت توی دهنش و روشنش کرد
ات:میدونی چرا مامان بابام از هم طلاق گرفتن
کوک:نه{سرد}
ات:تو یه مافیایی پس چرا از من هیچی راجب
جوابی نداد پس جواب سوالم رو خودم دادم
ات:چون به اجبار ازدواج کردن
کوک:خب چه ربطی داره{سرد}
ات:خب وایسنا تا بهت میگم
کوک:میشنوم {سرد}
ات:یه شب بابام مست کرده بود و به مامانم خیانت کرد.....{بغضش میگیره}که بعدش منو حامله شد من که دنیا اومدم ۶ساله که بودم طلاق گرفتن {قطره اشکی از چشمش سر خورد، پاکش کرد و سرش رو روی شونه کوک گزاشت، ادامه داد} بابام قبل از اینکه با مامانم ازدواج کنه بابام یکی دیگه رو دوست داشت از مامانم طلاق گرفت و با اون زن ازدواج کرد مامانم با مرد مورد علاقش ازدواج کرد منو بردن پرورشگاه من اونجا با هانا دوست شدم ۱۵ساله که شدیم تصمیم گرفتیم که از اونجا فرار کنیم یه شب ساعت ۱ که شد همه خواب بودن من و هانا فرار کردیم وقتی فهمیدن خیلی دنبالمون گشتن ولی پیدامون نکردن دیگه ول کردن ما به یه کافه پناه بردیم و اونجا کار میکردیم ولی پول زیاد در نمیومدیم...