باهم قهر بودیم

باهم قهر بودیم
عادت داشتیم بعد بحث
یه مدتی رو تنها باشیم
تا همه چی برگرده به قبل
رفتم حموم تامثل همیشه اشک هامو نبینه
اومدم بیرون از اتاق
درحالی که با یه دست داشتم موهامو خشک میکردم
رفتم تو آشپزخونه یه لیوان چای داغ و تلخ بردارم و برم بشینم پای داستانم چشمم بهش افتاد داشت ریشه های فرشو میبافت
دستش عادت کرده بود بس بین موهام بود
رفتم سمتش سرشو بلند کرد زل زد تو چشام
گفتم موهامو میبافی تا دنیامون آروم بگیره؟
#عسل_مهربان
دیدگاه ها (۱)

پدرم در مرادآباد به دنیا آمد و در مراد‌آباد مُرد. اما هرگز ن...

تو پنهان بوده ای در منتمام این سال ها ،مثل زخم ، نهمثل لبخند...

مستی چشمت مـرا اول کمی عیاش کردرفته رفته از اراذل بعد از آن ...

- بهتر نبودبه جای اینکه نطفه ی مرادر رحم مادر بکاری؛بذری می ...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط