Part7
Part7
ساعت ها گذشت و منو دخترا حسابی با پسرا گرم گرفته بودیم .
~ عااام ته ته میشه یه سوال بپرسم ?(لیسو به تهونگ میگفت ته ته)
ته ته: بپرس
~اگه یه نفر ایدل بشه دیگه نمیتونه هر وقت که خواست دوستاشو ببینه? ( خیلی مظلومانه پرسید )
برگشتم طرفش و نگاش کردم
ته ته : خب .. اینجوریا هم که نیستت.. اصل تو اختیاری دست خودت نداری مثلا ما فکر میکنی چجوری انقدر راحت اینجا نشستیم ? دروغ گفتیم ..یه دروغی سر هم کردیم و به لطف همین دروغ تونستیم تا این ساعت اینجا بمونیم
ناخوداگاه به ساعت نگاه کردم 10 و نیم بود .نیم خیز از روی کاناپه بلند شدم که کوک با حرکت من تکونی خورد. پاهامو روی زمین گذاشتم .
×نکن نباید راه بری ( لحنش زیادی جدی بود)
این همه مدت حتی یه کلمه هم نگفت و حالا تنها جمله ای از دهنش خارج شد این بود?
+ الان حدودا یک هفته گذشته و پامم دردش بهتره میتونم راه برم
بلند شد و اومد سمتم . متوجه نگاهای شوکه شده اعضا شدم . خود منم تعجب کرده بودم اون واقعا مراقبم بود . نزدیکم شد دوباره دستشو زیر پا و کمرم گذاشت و بغلم کرد
× کجا میخوای بری ? بگو من میبرمت ?
تو همون حالت اروم گفتم
+ دیگه خوب شدم دیگه نیازی نیست عذاب وجدان داشته باشی
برگشت و به صورتم نگاه کرد . هنوز تو بغلش بودم
× هنوزم وقتی دستام لمست میکنن ضربان قلبت دوبرابر میشه
+ بزارم زمین
× کجا میخواستی بری (سرشو کج کرد که انگار به حرفم اهمیت نمیده)
+ یاااااا کجا میخوام برم دستشووووییییی میخوای بیاییییی????? بفرمااااا
به سمت دستشویی رفت که چشمام گرد شد
+ یااااا کووووک بزارم پاییین . خیلی بیشعوری اگه بیای تو دستشویییییی یااااااا با تو اممممممم اصلا نمیخوامممممممم…… ..
همه تو پذیرانی میخندیدن
به در رسیدیم اروم روی پاهام گذاشتتم
× ببین میتونی راه بری?
+ اوهوم
× باشه همینجا منتظرتم
+ یاااا لااقل یکم برو جلو تررر صدا هااا چیزهه…. اوووف
چند قدم رفت عقب که منم وارد دستشویی شدم
بعد از چند دقیقه اومدم بیرون
سریع بدون اینکه ریاکشنی بتونم نشون بدم دوباره منو به بغل گرفت و راه افتاد
دیگه مخالفتی نکردم .
جی هوپ : ا/ت یکم از خودت بگو
+ من .. خب چی بگم اخه ?
نامجون : خب ما دونه دونه سوال میپرسیم و تو جواب بده
+ باشه
ساعت ها گذشت و منو دخترا حسابی با پسرا گرم گرفته بودیم .
~ عااام ته ته میشه یه سوال بپرسم ?(لیسو به تهونگ میگفت ته ته)
ته ته: بپرس
~اگه یه نفر ایدل بشه دیگه نمیتونه هر وقت که خواست دوستاشو ببینه? ( خیلی مظلومانه پرسید )
برگشتم طرفش و نگاش کردم
ته ته : خب .. اینجوریا هم که نیستت.. اصل تو اختیاری دست خودت نداری مثلا ما فکر میکنی چجوری انقدر راحت اینجا نشستیم ? دروغ گفتیم ..یه دروغی سر هم کردیم و به لطف همین دروغ تونستیم تا این ساعت اینجا بمونیم
ناخوداگاه به ساعت نگاه کردم 10 و نیم بود .نیم خیز از روی کاناپه بلند شدم که کوک با حرکت من تکونی خورد. پاهامو روی زمین گذاشتم .
×نکن نباید راه بری ( لحنش زیادی جدی بود)
این همه مدت حتی یه کلمه هم نگفت و حالا تنها جمله ای از دهنش خارج شد این بود?
+ الان حدودا یک هفته گذشته و پامم دردش بهتره میتونم راه برم
بلند شد و اومد سمتم . متوجه نگاهای شوکه شده اعضا شدم . خود منم تعجب کرده بودم اون واقعا مراقبم بود . نزدیکم شد دوباره دستشو زیر پا و کمرم گذاشت و بغلم کرد
× کجا میخوای بری ? بگو من میبرمت ?
تو همون حالت اروم گفتم
+ دیگه خوب شدم دیگه نیازی نیست عذاب وجدان داشته باشی
برگشت و به صورتم نگاه کرد . هنوز تو بغلش بودم
× هنوزم وقتی دستام لمست میکنن ضربان قلبت دوبرابر میشه
+ بزارم زمین
× کجا میخواستی بری (سرشو کج کرد که انگار به حرفم اهمیت نمیده)
+ یاااااا کجا میخوام برم دستشووووییییی میخوای بیاییییی????? بفرمااااا
به سمت دستشویی رفت که چشمام گرد شد
+ یااااا کووووک بزارم پاییین . خیلی بیشعوری اگه بیای تو دستشویییییی یااااااا با تو اممممممم اصلا نمیخوامممممممم…… ..
همه تو پذیرانی میخندیدن
به در رسیدیم اروم روی پاهام گذاشتتم
× ببین میتونی راه بری?
+ اوهوم
× باشه همینجا منتظرتم
+ یاااا لااقل یکم برو جلو تررر صدا هااا چیزهه…. اوووف
چند قدم رفت عقب که منم وارد دستشویی شدم
بعد از چند دقیقه اومدم بیرون
سریع بدون اینکه ریاکشنی بتونم نشون بدم دوباره منو به بغل گرفت و راه افتاد
دیگه مخالفتی نکردم .
جی هوپ : ا/ت یکم از خودت بگو
+ من .. خب چی بگم اخه ?
نامجون : خب ما دونه دونه سوال میپرسیم و تو جواب بده
+ باشه
۸.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.