بانوی مقدس
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐟𝐢𝐯𝐞
کامیرا:چی.. چی جاسوسی؟! *متعجب*
-اره مال قبلنا بود دخترم*لبخندی زدم و نگاهی به تایید کردم*خب پس میایی خونمون؟!
تایجو کمی اخم کرد و یه لبخند شیکی تحویل من داد
تایجو:چرا که نه اره میام *نیشخند و اخم*
گارسون اروم به سمت میز ما اومد و سفارش ما رو با یه دست خیلی شیک منظم گذاشت روی میز ( از این گارسون شیکاگو که یه دستمال روی دستاشونه و اینا فکر کنم بدونید)
گارسون:بفرمایید اینم سفارشتون امر دیگه ای نیست؟!
-چیزی نمیخوایید؟!
تایجو:نه ممنون
کامیرا:منم نه...
-*روبه گارسون*ممنون چیزی نمیخوایم*لبخند*
گارسون:نوش جان
گارسون از میز ما دور شد و ما هم تا موقعی که قهوه ها و نسکافه کمی گرم بشه باهم کمی حرف زدیم
-فقط تو که نمیتونی اینجوری بخوابی!
تایجو:او! نگران لباس و اینا نباش
-منظورت چیه؟! مگه با خودت لباس اوردی
تایجو:اره میدونی من از قبل خودمو دعوت کرده بودم
-اوووو پس جنابعالی از قبل نقشه داشتی! عالیه...
هممون خندیدیم و مشغول خوردن قهوه و نسکافه شدیم
کامیرا:خیلی داغههههه!
-خب بزار یکم دیگه گرم بشه بعد بخور عجله نکن
کامیرا هم لیوان کوچیک سیاه نسکافه اش رو روی میز چوبی گذاشت و نگاهی معذب به تایجو و من کرد و ما هم ریز خندیدیم
کامیرا:چیه؟! چرا میخندید؟!
تایجو:هیچی فقط... بعد مدت ها دیدن یه رفیق قدیمی خیلی غافلگیر کنندست اینطور نیست؟!
کامیرا:خ.. خب اره
تایجو یه خنده نسبتا بلند سر داد و منم لبخندی زدم و کامیرا اروم دستش رو به سمت نسکافه برد و لیوان رو کمی جلوی دهانش گرفت و یه جرعه از نسکافه خورد و من و تایجو هم منتظر موندیم تا کامیرا نسکافه تموم کنه
بعد دقایقی رفتم سمت صندق تا حساب کنم؛ درحال حساب کردن که بودم تایجو و کامیرا بلند شدن و به سمتم اومدن
تایجو:من رانندگی میکنم!
-باشه *سوییچ رو دادم به تایجو*برید سوار شید منم میام
درحال حساب کردن سفارشامون بودم و کامیرا و تایجو رفتن سمت ماشین، بعد حساب کردن از کافه بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم
کامیرا پشت ماشین نشسته بود و تایجو روی صندلی راننده، منم در ماشین رو باز کردم روی صندلی کنار راننده نشستم، یعنی کنار تایجو
تایجو حرکت کرد و منم ادرس خونمونو رو بهش دادم
تایجو:پس رسیدیم میخواییم بخوابیم؟!
-خب اره پس چیکار کنیم
کامیرا با ذوق کمی خم شد به جلو و یه دستش روی پشت صندلی من و یه دستش روی پشت صندلی تایجو گذاشت
کامیرا:تا صبح فیلم ببینیم؟!
-اما تایم خوابت مهمه کامیرا
کامیرا:اما من فردا که مدرسه ندارم
تایجو:زیاد سخت نگیر جاسوس شب*نگاه به چایهو کردم*بزار امشب بیدار بمونه چه اشکالی داره؟!
-تایجو تو هنوز یادته؟!
تایجو:اره مگه میشه یادم بره.... وقتی عضو گنگم بودی!
کامیرا:چی تو عضو یه گنگ بودی مامانننن؟
(پارت بعد18 لایک)
کامیرا:چی.. چی جاسوسی؟! *متعجب*
-اره مال قبلنا بود دخترم*لبخندی زدم و نگاهی به تایید کردم*خب پس میایی خونمون؟!
تایجو کمی اخم کرد و یه لبخند شیکی تحویل من داد
تایجو:چرا که نه اره میام *نیشخند و اخم*
گارسون اروم به سمت میز ما اومد و سفارش ما رو با یه دست خیلی شیک منظم گذاشت روی میز ( از این گارسون شیکاگو که یه دستمال روی دستاشونه و اینا فکر کنم بدونید)
گارسون:بفرمایید اینم سفارشتون امر دیگه ای نیست؟!
-چیزی نمیخوایید؟!
تایجو:نه ممنون
کامیرا:منم نه...
-*روبه گارسون*ممنون چیزی نمیخوایم*لبخند*
گارسون:نوش جان
گارسون از میز ما دور شد و ما هم تا موقعی که قهوه ها و نسکافه کمی گرم بشه باهم کمی حرف زدیم
-فقط تو که نمیتونی اینجوری بخوابی!
تایجو:او! نگران لباس و اینا نباش
-منظورت چیه؟! مگه با خودت لباس اوردی
تایجو:اره میدونی من از قبل خودمو دعوت کرده بودم
-اوووو پس جنابعالی از قبل نقشه داشتی! عالیه...
هممون خندیدیم و مشغول خوردن قهوه و نسکافه شدیم
کامیرا:خیلی داغههههه!
-خب بزار یکم دیگه گرم بشه بعد بخور عجله نکن
کامیرا هم لیوان کوچیک سیاه نسکافه اش رو روی میز چوبی گذاشت و نگاهی معذب به تایجو و من کرد و ما هم ریز خندیدیم
کامیرا:چیه؟! چرا میخندید؟!
تایجو:هیچی فقط... بعد مدت ها دیدن یه رفیق قدیمی خیلی غافلگیر کنندست اینطور نیست؟!
کامیرا:خ.. خب اره
تایجو یه خنده نسبتا بلند سر داد و منم لبخندی زدم و کامیرا اروم دستش رو به سمت نسکافه برد و لیوان رو کمی جلوی دهانش گرفت و یه جرعه از نسکافه خورد و من و تایجو هم منتظر موندیم تا کامیرا نسکافه تموم کنه
بعد دقایقی رفتم سمت صندق تا حساب کنم؛ درحال حساب کردن که بودم تایجو و کامیرا بلند شدن و به سمتم اومدن
تایجو:من رانندگی میکنم!
-باشه *سوییچ رو دادم به تایجو*برید سوار شید منم میام
درحال حساب کردن سفارشامون بودم و کامیرا و تایجو رفتن سمت ماشین، بعد حساب کردن از کافه بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم
کامیرا پشت ماشین نشسته بود و تایجو روی صندلی راننده، منم در ماشین رو باز کردم روی صندلی کنار راننده نشستم، یعنی کنار تایجو
تایجو حرکت کرد و منم ادرس خونمونو رو بهش دادم
تایجو:پس رسیدیم میخواییم بخوابیم؟!
-خب اره پس چیکار کنیم
کامیرا با ذوق کمی خم شد به جلو و یه دستش روی پشت صندلی من و یه دستش روی پشت صندلی تایجو گذاشت
کامیرا:تا صبح فیلم ببینیم؟!
-اما تایم خوابت مهمه کامیرا
کامیرا:اما من فردا که مدرسه ندارم
تایجو:زیاد سخت نگیر جاسوس شب*نگاه به چایهو کردم*بزار امشب بیدار بمونه چه اشکالی داره؟!
-تایجو تو هنوز یادته؟!
تایجو:اره مگه میشه یادم بره.... وقتی عضو گنگم بودی!
کامیرا:چی تو عضو یه گنگ بودی مامانننن؟
(پارت بعد18 لایک)
- ۲.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط