رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۱۰
جیسو خوراکی هارو اورد رو تخت پهن کرد و دخترا شروع به حرف زدن کردن
+:میگم بچه ها،نظرتون راجب پسرا چیه
^:ببین واقعا پسرای خوبی هستن،ولی من که به شخصه پیششون معذب هستم
-:اره موافقم،منم همینطور
*:منو چی میگی هر بار که میخوام پیششون حرف بزنم همش من،من میکنم
-:راستی تو باهاشون حرف میزدی«اشاره به رزی» چی بهشون میگفتی
+:عههه........هیچی،هیچی
*:حالا اینا رو ولش کنید میگم بچه ها تشنتون نیست
+:چرا،من که تشنمه
*:خوب،اوکی الان میرم برای خودم و خودت«اشاره به رزی»اب میارم
ویو جنی
از رو تخت بلند شدم و ارو به سمت در رفتم
*:وایییییییی«جیغ»
جونکوک:اروم،اروم بابا منم
*:تو از کی بیداری«با ترس»
جونکوک:منو جیهوپ،تهیونگ،جیمین یه ربع ساعتی هست که بیداریم
^:یعنی همه ی حرف های ما رو شنیدین
تهیونگ:اره«خیلی با ارامش»
*:یه لحظه من برم بیرون کار دارم«با لحن تند»
^:منم یه لحظه برم بیرون دسشویی دارم
+:منم که تشنمه برم اشپزخونه اب بخورم
-:منم برم ای خوراکی هارو بزارم سر جاش
ویوجنی
سریع از اتاق بیرون رفتم و دیدم دخترا هم پشت سر من امدن
^:وایییییییی..چرا همه ی حرف هامون رو شنیدن،اخه چرا
-:همینو بگو بدبخت شدیم
*:دیگه حتی نمیتونیم جلوشون حرف بزنیم
+:خدای بزرگوار کمکی به ما بده
همینطور بچه ها داشتن غرغر میکردن که یهو
*:میگم بچه ها بیاین فقط الان بریم بخوابیم و وانمود کنیم اتفاقی نیوفتاده
+:اره،بریم
بچه ها رفتن و خوابیدن
«ساعت۱۰صبح»
ویو جونکوک
از خواب بیدار شدم و یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم بقیه ی پسرا هم بیدارن
جونکوک:صبح بخیر
تهیونگ:صبح بخیر
جیمین:میگم،بقیه ی پسرا بیدارن بریم تو اون اتاق پیششون
جونکوک:بریم
بچه رفتن سمت اتاق و درو باز کردن و دیدن بقیه ی پسرا هم بیدارن.......
پارت:۱۰
جیسو خوراکی هارو اورد رو تخت پهن کرد و دخترا شروع به حرف زدن کردن
+:میگم بچه ها،نظرتون راجب پسرا چیه
^:ببین واقعا پسرای خوبی هستن،ولی من که به شخصه پیششون معذب هستم
-:اره موافقم،منم همینطور
*:منو چی میگی هر بار که میخوام پیششون حرف بزنم همش من،من میکنم
-:راستی تو باهاشون حرف میزدی«اشاره به رزی» چی بهشون میگفتی
+:عههه........هیچی،هیچی
*:حالا اینا رو ولش کنید میگم بچه ها تشنتون نیست
+:چرا،من که تشنمه
*:خوب،اوکی الان میرم برای خودم و خودت«اشاره به رزی»اب میارم
ویو جنی
از رو تخت بلند شدم و ارو به سمت در رفتم
*:وایییییییی«جیغ»
جونکوک:اروم،اروم بابا منم
*:تو از کی بیداری«با ترس»
جونکوک:منو جیهوپ،تهیونگ،جیمین یه ربع ساعتی هست که بیداریم
^:یعنی همه ی حرف های ما رو شنیدین
تهیونگ:اره«خیلی با ارامش»
*:یه لحظه من برم بیرون کار دارم«با لحن تند»
^:منم یه لحظه برم بیرون دسشویی دارم
+:منم که تشنمه برم اشپزخونه اب بخورم
-:منم برم ای خوراکی هارو بزارم سر جاش
ویوجنی
سریع از اتاق بیرون رفتم و دیدم دخترا هم پشت سر من امدن
^:وایییییییی..چرا همه ی حرف هامون رو شنیدن،اخه چرا
-:همینو بگو بدبخت شدیم
*:دیگه حتی نمیتونیم جلوشون حرف بزنیم
+:خدای بزرگوار کمکی به ما بده
همینطور بچه ها داشتن غرغر میکردن که یهو
*:میگم بچه ها بیاین فقط الان بریم بخوابیم و وانمود کنیم اتفاقی نیوفتاده
+:اره،بریم
بچه ها رفتن و خوابیدن
«ساعت۱۰صبح»
ویو جونکوک
از خواب بیدار شدم و یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم بقیه ی پسرا هم بیدارن
جونکوک:صبح بخیر
تهیونگ:صبح بخیر
جیمین:میگم،بقیه ی پسرا بیدارن بریم تو اون اتاق پیششون
جونکوک:بریم
بچه رفتن سمت اتاق و درو باز کردن و دیدن بقیه ی پسرا هم بیدارن.......
- ۳.۴k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط