رمان هم خونه های ما
«رمان هم خونه های ما»
پارت:۹
^:چقدر داره بارون میاد بزار برم اتاق پسرا رو یه لحظه نگاه کنم«میره اتاق پسرا»واییییی«جیغ»
-:چیشد«با ترس»
همه با تعجب و ترس به سمت اتاق دویدن و دیدن اتاق پر اب شده و لیسا لیز خورده و افتاده کف اتاق
*:چرا افتادی«رو به لیسا»
-:بیا بلندت کنیم
*:همه ی لباسات خیس شده،وای«بلندش کردن»
-:وقتشه توضیح بدی چیشده
^:خودمم نمیدونم،فقط امدم اینجا و بعد هم افتادم
تهیونگ:من فکر کنم پنجره باز مونده و بعد تو کل روز که در اتاق بسته بود،کلی اب امده داخل اتاق
+:درسته،حتما همین طور بوده
+:خب حالا اینا مهم نیست،لیسا بیا بریم لباست رو عوض کنیم«دست لیسا رو میگیره و میبرتش»
+:خب،میگم الان که یکی از اتاق هامون مشکل داره،همه ی پسرا که توی یه اتاق جا نمیشن
-:باید بیان تو اتاق ما«رو به پسرا»
جونکوک:خب کی میره
شوگا:من میدونم«لبخند شیطانی»
تهیونگ:خب کی
شوگا:جیمین،تهیونگ،جونکوک و جیهوپ
جیمین:چی،اخه برای چی ما
+:حالا مهم نیست زود بیاین،جیسو بیا ببرشون من با بقیه ی پسرا کار دارم
-:باشه
ویو رزی
قدم،قدم به سمت پسرا رفتم هنوز بدنم درد میکرد و نمیتونستم خیلی سریع راه برم ولی بلاخره به پسرا رسیدم
+:بچه ها،بچه ها
پسرا سریع به نشونه ی بله تکون دادند
+:میگم چرا اون چها نفر رو اوردین تو اتاق ما...ولی نه خوب کردین،من میدونم سه نفرشون عاشق جنی،جیسو و لیسا شدن
شوگا:تو میدونی؟؟
+:اره،ولی تهیونگ عاشق کی هست
شوگا:یعنی نمیدونی
+:نه
شوگا:خب...هیچی ولش کن برو بگیر بخواب،شب بخیر
+:اممم...باشه،شب بخیر
شوگا:اون نمیدونه عاشق خودشه«الان رزی رفته»
جین:نه معلومه که نمیدونه
ویو رزی
بعد از اینکه حرفم با پسرا تموم شد سریع به سمت اتاق رفتم کنجکاو بودم ببینم امشب چه اتفاقی قرار بیوفته بعد از کلی راه رفتن به اتاق رسیدم
+:عه، جیسو برای پسرا تشک اوردی
-:اره،دیگه گفتم رو زمین براشون تشک بندازم که زودتر بخوابیم
+:اوکی،خب الان که دیگه تشک انداختی،چراغ رو خاموش کنم
*:اره،خواموش کن
ویو جنی
رزی چراغ رو خاموش کرد و همه گرفتیم خوابیدیم ولی هر کاری که کردم خوابم نمیامد که یه لحظه سرم رو برگردوندم و دیدم جنی،لیسا و رزی بیدارن و دارن به در و دیوار نگاه میکنن،من هم رفتم به سمتشون
*:شما هاهم خوابتون نبرده«با صدای اروم»
+:من که اصلا خوابم نمیبره
-:منم هیمنطور
^:منم نتونستم چشم رو هم بزارم
+:میگم بچه ها برم خوراکی بیارم تو همین اتاق دور هم بشینیم
*:اره،اره برو
+:خب من که بدنم درد میکنه،جیسو تو برو بیار
-:عجبا،باشه
ویو جیسو
از اتاق بیرون رفتم و اروم،اروم در کابینت رو باز کردم و خوراکی از توش در اوردم از کابینت کناریش هم تخمه در اوردم و رفتم تو اتاق
+:بیا،بیا«رو به جیسو»
-:امدم«با صدای اروم».......
پارت:۹
^:چقدر داره بارون میاد بزار برم اتاق پسرا رو یه لحظه نگاه کنم«میره اتاق پسرا»واییییی«جیغ»
-:چیشد«با ترس»
همه با تعجب و ترس به سمت اتاق دویدن و دیدن اتاق پر اب شده و لیسا لیز خورده و افتاده کف اتاق
*:چرا افتادی«رو به لیسا»
-:بیا بلندت کنیم
*:همه ی لباسات خیس شده،وای«بلندش کردن»
-:وقتشه توضیح بدی چیشده
^:خودمم نمیدونم،فقط امدم اینجا و بعد هم افتادم
تهیونگ:من فکر کنم پنجره باز مونده و بعد تو کل روز که در اتاق بسته بود،کلی اب امده داخل اتاق
+:درسته،حتما همین طور بوده
+:خب حالا اینا مهم نیست،لیسا بیا بریم لباست رو عوض کنیم«دست لیسا رو میگیره و میبرتش»
+:خب،میگم الان که یکی از اتاق هامون مشکل داره،همه ی پسرا که توی یه اتاق جا نمیشن
-:باید بیان تو اتاق ما«رو به پسرا»
جونکوک:خب کی میره
شوگا:من میدونم«لبخند شیطانی»
تهیونگ:خب کی
شوگا:جیمین،تهیونگ،جونکوک و جیهوپ
جیمین:چی،اخه برای چی ما
+:حالا مهم نیست زود بیاین،جیسو بیا ببرشون من با بقیه ی پسرا کار دارم
-:باشه
ویو رزی
قدم،قدم به سمت پسرا رفتم هنوز بدنم درد میکرد و نمیتونستم خیلی سریع راه برم ولی بلاخره به پسرا رسیدم
+:بچه ها،بچه ها
پسرا سریع به نشونه ی بله تکون دادند
+:میگم چرا اون چها نفر رو اوردین تو اتاق ما...ولی نه خوب کردین،من میدونم سه نفرشون عاشق جنی،جیسو و لیسا شدن
شوگا:تو میدونی؟؟
+:اره،ولی تهیونگ عاشق کی هست
شوگا:یعنی نمیدونی
+:نه
شوگا:خب...هیچی ولش کن برو بگیر بخواب،شب بخیر
+:اممم...باشه،شب بخیر
شوگا:اون نمیدونه عاشق خودشه«الان رزی رفته»
جین:نه معلومه که نمیدونه
ویو رزی
بعد از اینکه حرفم با پسرا تموم شد سریع به سمت اتاق رفتم کنجکاو بودم ببینم امشب چه اتفاقی قرار بیوفته بعد از کلی راه رفتن به اتاق رسیدم
+:عه، جیسو برای پسرا تشک اوردی
-:اره،دیگه گفتم رو زمین براشون تشک بندازم که زودتر بخوابیم
+:اوکی،خب الان که دیگه تشک انداختی،چراغ رو خاموش کنم
*:اره،خواموش کن
ویو جنی
رزی چراغ رو خاموش کرد و همه گرفتیم خوابیدیم ولی هر کاری که کردم خوابم نمیامد که یه لحظه سرم رو برگردوندم و دیدم جنی،لیسا و رزی بیدارن و دارن به در و دیوار نگاه میکنن،من هم رفتم به سمتشون
*:شما هاهم خوابتون نبرده«با صدای اروم»
+:من که اصلا خوابم نمیبره
-:منم هیمنطور
^:منم نتونستم چشم رو هم بزارم
+:میگم بچه ها برم خوراکی بیارم تو همین اتاق دور هم بشینیم
*:اره،اره برو
+:خب من که بدنم درد میکنه،جیسو تو برو بیار
-:عجبا،باشه
ویو جیسو
از اتاق بیرون رفتم و اروم،اروم در کابینت رو باز کردم و خوراکی از توش در اوردم از کابینت کناریش هم تخمه در اوردم و رفتم تو اتاق
+:بیا،بیا«رو به جیسو»
-:امدم«با صدای اروم».......
- ۳.۱k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط