سر انجام یک عشق p4
سر انجام یک عشق p4
(علامت ها: رائون + . جین _ . شوگا & . کوک : . ته ٬ )
& چه خبرتونههههه؟ ( داد)
رائون واکنش نشون داد و سریع به پشت جین پناه اورده. جین به لطف واکنش سریع رائون و همینطور اون صدای بلند و شاکی به خودش اومد و از خندیدن دشت برداشت. به تعجب به بالای پله ها جای دقیق اون صدای بلند نگاهی انداخت. از قبل حدس میزد صاحب صدا کی باشه ولی خب حالا اگه مطمئن میشد چی ازش کم میشد؟ ..... هیچی پس با نگاه کردن به شخص متوجه شد به غیر از ورد واید هندسام ورد واید باهوش هم هست. ( نمیدونم چی میگم واقعا 🗿🤌)
_ چیشده رفیق ..... چرا انقد عصبانی؟
& من ازت بپرسم.
_ چیشده مگه؟
& چیشده..... پسر خونه رو گذاشتی رو سرت به خدا ملت خوابن.
_ اه..... شوگا بیخیال...
& بی خیال ..... اصن میدونی ساعت چنده؟
رائون تا اون موقع اروم و ساکت پشت جین به بحث اون دو نگاه میکرد ولی از سکوت خسته شد. هرچقدر هم بین حرف های دونفر دیگه دخالت کردن بد باشه اونخسته شده بود . پس زبون وا کرد. ( یاد مامانم افتادم😂)
+ خب..... ساعت ۸:۳۰ عه.
شوگا با تعجب نگاهش رو بین جین و اون دختر میگردوند و این باعث شده بود قیافش از حالت عصبی بیرون بیاد و بامزه شه و این رائون رو مجبور به خندیدن میکرد.
& و.... واقعا؟
+ اره ( خنده )
شوگا به خودش اومد و خودشو جمع و جور کرد.
& اصن توکی و اینجا چیکار میکنی؟
+ خب.... شاید یه مهمون که اومده مهمونی.
& ( تعجب )
ازونجایی که هر لحظه میمیک صورت شوگا عوض میشد. ایندفعه حالت پوکر گرفت و به جین خیره شد.
& جین......
_خب این خواهرم رائونه.
+ خوشوقتم و تو؟
& عاا.... منم شوگام.... خوش اومدی ( بهت)
&جین یه لحظه میای؟
_ همینجا بمون و فضولی هم نکن. ( روبه رائون )
+ هوم
( رفتن اشپز خونه =گشادی🗿 )
& خب؟
_خب چی؟
& احیانا نمیخوای توضیحی چیزی بدی ..
_ هفففف...... بعدا سر فرصت که بقیه هم باشن.
& هفف.... خیله خب.
به موافقت رسیدن و به طرف پذیرایی جایی که رائون رو مبل سه نفره نشسته بود رفتن و کنارش نشستن. سکوت عمیقی حکم فرما بودو هرکسی به چیزی فکر میکرد. رائون کسی بود که این سکوت رو شکست و باعث شد خونه که نه اون عمارت بزرگ کمتر کسل کننده بشه.
+بقیتون کجان؟
هردو از سوال یه دفعه ای رائون تعجب کردن و مدتی طول کشید تا اون سوال رو برسی کنن.
& منظورت چیه؟
+ خب... داداشم گفت به شیش نفر هم خونس و اگه تو یکی ازون ها باشی پنج نفر دیگه کجان؟
_ به چه چیزایی فکر میکنی واقعا.... همین فکرا باعث میشه که پوستت چروک بشه .
& و + 🗿
_ولی جدا از شوخی پسرا کجان؟ .... قرار بود امشب همه بیان.
& خب.......
(علامت ها: رائون + . جین _ . شوگا & . کوک : . ته ٬ )
& چه خبرتونههههه؟ ( داد)
رائون واکنش نشون داد و سریع به پشت جین پناه اورده. جین به لطف واکنش سریع رائون و همینطور اون صدای بلند و شاکی به خودش اومد و از خندیدن دشت برداشت. به تعجب به بالای پله ها جای دقیق اون صدای بلند نگاهی انداخت. از قبل حدس میزد صاحب صدا کی باشه ولی خب حالا اگه مطمئن میشد چی ازش کم میشد؟ ..... هیچی پس با نگاه کردن به شخص متوجه شد به غیر از ورد واید هندسام ورد واید باهوش هم هست. ( نمیدونم چی میگم واقعا 🗿🤌)
_ چیشده رفیق ..... چرا انقد عصبانی؟
& من ازت بپرسم.
_ چیشده مگه؟
& چیشده..... پسر خونه رو گذاشتی رو سرت به خدا ملت خوابن.
_ اه..... شوگا بیخیال...
& بی خیال ..... اصن میدونی ساعت چنده؟
رائون تا اون موقع اروم و ساکت پشت جین به بحث اون دو نگاه میکرد ولی از سکوت خسته شد. هرچقدر هم بین حرف های دونفر دیگه دخالت کردن بد باشه اونخسته شده بود . پس زبون وا کرد. ( یاد مامانم افتادم😂)
+ خب..... ساعت ۸:۳۰ عه.
شوگا با تعجب نگاهش رو بین جین و اون دختر میگردوند و این باعث شده بود قیافش از حالت عصبی بیرون بیاد و بامزه شه و این رائون رو مجبور به خندیدن میکرد.
& و.... واقعا؟
+ اره ( خنده )
شوگا به خودش اومد و خودشو جمع و جور کرد.
& اصن توکی و اینجا چیکار میکنی؟
+ خب.... شاید یه مهمون که اومده مهمونی.
& ( تعجب )
ازونجایی که هر لحظه میمیک صورت شوگا عوض میشد. ایندفعه حالت پوکر گرفت و به جین خیره شد.
& جین......
_خب این خواهرم رائونه.
+ خوشوقتم و تو؟
& عاا.... منم شوگام.... خوش اومدی ( بهت)
&جین یه لحظه میای؟
_ همینجا بمون و فضولی هم نکن. ( روبه رائون )
+ هوم
( رفتن اشپز خونه =گشادی🗿 )
& خب؟
_خب چی؟
& احیانا نمیخوای توضیحی چیزی بدی ..
_ هفففف...... بعدا سر فرصت که بقیه هم باشن.
& هفف.... خیله خب.
به موافقت رسیدن و به طرف پذیرایی جایی که رائون رو مبل سه نفره نشسته بود رفتن و کنارش نشستن. سکوت عمیقی حکم فرما بودو هرکسی به چیزی فکر میکرد. رائون کسی بود که این سکوت رو شکست و باعث شد خونه که نه اون عمارت بزرگ کمتر کسل کننده بشه.
+بقیتون کجان؟
هردو از سوال یه دفعه ای رائون تعجب کردن و مدتی طول کشید تا اون سوال رو برسی کنن.
& منظورت چیه؟
+ خب... داداشم گفت به شیش نفر هم خونس و اگه تو یکی ازون ها باشی پنج نفر دیگه کجان؟
_ به چه چیزایی فکر میکنی واقعا.... همین فکرا باعث میشه که پوستت چروک بشه .
& و + 🗿
_ولی جدا از شوخی پسرا کجان؟ .... قرار بود امشب همه بیان.
& خب.......
۳.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.