اشتباه p2
اشتباه p2
رائون ویو......
خواستم برم که ....
لینو: من میرسونمت
سری تکون دادم و از پسرا خدافظی کردم و از خونه خارج شدم بلافاصله پورش مشکی جلوم وایساد. سوار شدم و به سمت مدرسه حرکت کردیم. بین راه حرف های خاصی بینمون رد و بدل نشد و بالاخره رسیدیم. از لینو خدافظی کردم و به سمت ورودی مدرسه حرکت کردم.
لینا ( دوست رائون) : هوی خره
رائون: چطوری شرک جون؟
لینا: من که سر کیفم تو چی
رائون: منم خوب..... چه خبرا
لینا : امروز برنامه داریم
رائون: برنامه..... چه برنامه ای؟
لینا : بعد مدرسه قراره بریم بار
رائون : خب؟ ( تردید)
لینا : خب به جمالت که شمام میای
رائون: چیی؟
لینا : مرض میگم تو هم باید بیای
رائون........
زمان حال / چان ویو.....
پسرا سوار ماشین شدن ماهم به سمت اداره پلیس رفتیم و وارد شدیم. نگاهی به داخل کردم... خیلی شلوغ بودو هرکی سرش با یه کاری سرش شلوغ بود. بعد از نگاه های طولانی بالاخره فرد مد نظرم رو پیدا کردم.
چان: خب من میرم ش....
لینو : منم میام
چان : راستشو بخوای نیای بهتره.
لینو : چرا اونوقت؟
چان : چون الان اعصابت بهم ریخته بیای اونجا عصبی تر بشی میخوای بقیه رو جر بدی بشین همینجا میام الان.
بدون اینکه منظر اعتراضش باشم ازونجا دور شدم.
؟ : اوه..... چان
چان : جه یونگ
جه یونگ : کجا بودی پسر؟
چان : جای دوری نبودم ( خنده )
جه یونگ : چیشد به سرت زد که یه سرم به ما بزنی؟
* لبخند چان خشک شد *
جه یونگ : چیشده پسر؟
چان: موضوع..... خواهرمه ( ناراحت )
جه یونگ : چه اتفاقی افتاده؟
چان : اون..... گم شده ( بغض )
جه یونگ : هی هی پسر اروم باش.. بیا بشین بعد همچی رو توضیح بده.
* چان نشست و جه یونگ هم روبه روش و همچی رو توضیح داد * ( گشادی 👍)
جه یونگ : متاسفم پسر.
چان: پیدا میشه دیگه درسته؟
جه یونگ : البته که پیداش میکنیم نگران نباش.
راوی ویو ( سلام منم 🗿)......
چان کمی با جه یونگ درمورد این پرونده ی جدید صحبت میکنه و بالاخره از جه یونگ خدافظی میکنه و به سمت پسرا میاد.
لینو : بالاخره اومدی.
فیلیکس : چیشد؟
جیسونگ: پیداش میکنن؟
چان : اروم باشید بریم خونه همرو تعریف میکنم.
پسرا سری تکون میدن و بعد از سوار شدن به سمت خونه میرن. بعد از چندمین رانندگی بالاخره به خونه میرسن و خسته کوفته به داخل میرن که با تعداد عظیمی با چشمای نگران روبه رو میشن. برای مدتی خونه تو سکوت بودو هرکسی برای خودش تو فکر بود .
سونگمین : خب چان نمیخوای یه چیزی بگی؟
چان: ؟؟
جیسونگ : گفتی وقتی رفتیم خونه توضیح میدم.
چان کمی منگ و گیج بود و سکوت کرده بود ولی با صدای بلند لینو از اون خلسه ی ایجاد شده تو سرش بیرون اومدو مغزش به کار افتاد.
چان : درسته....
هیونجین : خب ... زود باش دیگه
چان : ( توضیح داد 👍)
جونگین : حالا چی میشه؟
.........
رائون ویو......
خواستم برم که ....
لینو: من میرسونمت
سری تکون دادم و از پسرا خدافظی کردم و از خونه خارج شدم بلافاصله پورش مشکی جلوم وایساد. سوار شدم و به سمت مدرسه حرکت کردیم. بین راه حرف های خاصی بینمون رد و بدل نشد و بالاخره رسیدیم. از لینو خدافظی کردم و به سمت ورودی مدرسه حرکت کردم.
لینا ( دوست رائون) : هوی خره
رائون: چطوری شرک جون؟
لینا: من که سر کیفم تو چی
رائون: منم خوب..... چه خبرا
لینا : امروز برنامه داریم
رائون: برنامه..... چه برنامه ای؟
لینا : بعد مدرسه قراره بریم بار
رائون : خب؟ ( تردید)
لینا : خب به جمالت که شمام میای
رائون: چیی؟
لینا : مرض میگم تو هم باید بیای
رائون........
زمان حال / چان ویو.....
پسرا سوار ماشین شدن ماهم به سمت اداره پلیس رفتیم و وارد شدیم. نگاهی به داخل کردم... خیلی شلوغ بودو هرکی سرش با یه کاری سرش شلوغ بود. بعد از نگاه های طولانی بالاخره فرد مد نظرم رو پیدا کردم.
چان: خب من میرم ش....
لینو : منم میام
چان : راستشو بخوای نیای بهتره.
لینو : چرا اونوقت؟
چان : چون الان اعصابت بهم ریخته بیای اونجا عصبی تر بشی میخوای بقیه رو جر بدی بشین همینجا میام الان.
بدون اینکه منظر اعتراضش باشم ازونجا دور شدم.
؟ : اوه..... چان
چان : جه یونگ
جه یونگ : کجا بودی پسر؟
چان : جای دوری نبودم ( خنده )
جه یونگ : چیشد به سرت زد که یه سرم به ما بزنی؟
* لبخند چان خشک شد *
جه یونگ : چیشده پسر؟
چان: موضوع..... خواهرمه ( ناراحت )
جه یونگ : چه اتفاقی افتاده؟
چان : اون..... گم شده ( بغض )
جه یونگ : هی هی پسر اروم باش.. بیا بشین بعد همچی رو توضیح بده.
* چان نشست و جه یونگ هم روبه روش و همچی رو توضیح داد * ( گشادی 👍)
جه یونگ : متاسفم پسر.
چان: پیدا میشه دیگه درسته؟
جه یونگ : البته که پیداش میکنیم نگران نباش.
راوی ویو ( سلام منم 🗿)......
چان کمی با جه یونگ درمورد این پرونده ی جدید صحبت میکنه و بالاخره از جه یونگ خدافظی میکنه و به سمت پسرا میاد.
لینو : بالاخره اومدی.
فیلیکس : چیشد؟
جیسونگ: پیداش میکنن؟
چان : اروم باشید بریم خونه همرو تعریف میکنم.
پسرا سری تکون میدن و بعد از سوار شدن به سمت خونه میرن. بعد از چندمین رانندگی بالاخره به خونه میرسن و خسته کوفته به داخل میرن که با تعداد عظیمی با چشمای نگران روبه رو میشن. برای مدتی خونه تو سکوت بودو هرکسی برای خودش تو فکر بود .
سونگمین : خب چان نمیخوای یه چیزی بگی؟
چان: ؟؟
جیسونگ : گفتی وقتی رفتیم خونه توضیح میدم.
چان کمی منگ و گیج بود و سکوت کرده بود ولی با صدای بلند لینو از اون خلسه ی ایجاد شده تو سرش بیرون اومدو مغزش به کار افتاد.
چان : درسته....
هیونجین : خب ... زود باش دیگه
چان : ( توضیح داد 👍)
جونگین : حالا چی میشه؟
.........
۴.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.