پارت 22
پارت 22
پاشو برو دنباله زندگیت تا دیر نشده برو گفتم اره من این دخترو خیلی دوست دارم و باید زنم بشه فهمیدی داد زد و گفت چرا انقدر زور میگی گفتم چون دوست دارم فهمیدی خندید و گفت منم دوست دارم از ذوقرو پاهام بند نبودم گفتم تو الان چی گفتی ها گفتی دوسم داری؟ پریدم و گونه اشو بوسیدم دختر منم دوست دارم بفهم دیگه.... امروز روزه عقدمونه و منم منتظره خانومه پرنسسم دقیقا از اون خواستگاری الان یک ماهه میگذره وهر روز با کمک دکتر تلاش میکنیم که بتونه روی پاهاش بایسته اما فعلا نتیجه ای نگرفتیم من دیگه تحمله دوریشو نداشتم برا همین تصمیم گرفتیم عقد کنیم تا وقتی که خوب شد بعدش عروسی بگیریم الانم چندتا عروس رفتن داخله ارایشگاه که خانومه منم بینشونه یک ربعه منتظرم بیاد بیرون دره ارایشگاه باز شد و یه عروس اومد بیرون اما ویلچر نداشت براهمون بهش نگاه نکردم که دردسر نشه طرف بگه چرا به عروسم نگاه کردی والا😂هر جا میرم دردسر ولم نمیکنه یه با صدای یکی به خودم اومدم آرمانم برگشتم و با چیزی که دیدم کلا هنگ کردم این چجوری رو پای خودش ایستاده؟ یاسی خودتی؟ خندید و گفت پ ن پ روحمه 😂از خوشحالی بغضم گرفته بود خدایا شکرت فرشته ام رو پای خودش ایستاده 😍باورم نمیشد دستشو گرفتم و یه دور چرخوندمش راحت راه میرفت بغلش کردم که فیلمبردار گفت عجب صحنه قشنگی افرین همینجوری راهنمایش کن به سمت ماشین خندیدم و کاری که گفتو انجام دادم اگه اینا نبودن الان از خوشحالی در حاله بپر بپر کردن بودم والا 😂سوار که شدیم برگشتم طرفش و گفتم تو الان واقعا راه رفتی خندید و گفت پ ن پ پرواز کردم بابا خب راه رفتم دیگه از خوشحالی تو پوسته خودم نمیگنجیدم تا رسیدن به تالار همش میزدم و میرقصیدم او یاسی هم همش میخندید خیلی وقت بود دلم برا این خنده های از ته دلش تنگ شده بود با اومدنش تو زندگیم من اصلا یه ادمه دیگه شده بودم...
رسیدیم و پیاده شدم مثله یه مرده جنتلمن براش درو باز کردم انقدر خوشگل شده بود که که هرکی نگاهش میکرد دلم میخواست چشماشو در بیارم دستشو دوره دستم حلقه و باهم وارده سالنه تالار شدیم همه با تعجب بهش نگاه میکرد پس من تنها کسی نبودم که شوکه شدم...
یاسی
دقیقا دو روزه پیش بود که فهمیدم میتونم راه برم اما به آرمان نگفتم میخواستم سوپرایز بشه الهی فداش بشم من خیلی خوشحال شد حتی بیشتر از خودم تو جایگاه عروس و دوماد نشستیم و دستمو گرفت تو دستش و ول نمیکرد عاقد که اومد همه ساکت شدن و شروع کرد به خوندنه خطبه قرآنو باز کردم و با خونه تک تکه ایه ها تو دلم فقط ارزو میکردم که تا اخرش همینجوری همدیگه رو دوست داشته باشیم
پایان
پاشو برو دنباله زندگیت تا دیر نشده برو گفتم اره من این دخترو خیلی دوست دارم و باید زنم بشه فهمیدی داد زد و گفت چرا انقدر زور میگی گفتم چون دوست دارم فهمیدی خندید و گفت منم دوست دارم از ذوقرو پاهام بند نبودم گفتم تو الان چی گفتی ها گفتی دوسم داری؟ پریدم و گونه اشو بوسیدم دختر منم دوست دارم بفهم دیگه.... امروز روزه عقدمونه و منم منتظره خانومه پرنسسم دقیقا از اون خواستگاری الان یک ماهه میگذره وهر روز با کمک دکتر تلاش میکنیم که بتونه روی پاهاش بایسته اما فعلا نتیجه ای نگرفتیم من دیگه تحمله دوریشو نداشتم برا همین تصمیم گرفتیم عقد کنیم تا وقتی که خوب شد بعدش عروسی بگیریم الانم چندتا عروس رفتن داخله ارایشگاه که خانومه منم بینشونه یک ربعه منتظرم بیاد بیرون دره ارایشگاه باز شد و یه عروس اومد بیرون اما ویلچر نداشت براهمون بهش نگاه نکردم که دردسر نشه طرف بگه چرا به عروسم نگاه کردی والا😂هر جا میرم دردسر ولم نمیکنه یه با صدای یکی به خودم اومدم آرمانم برگشتم و با چیزی که دیدم کلا هنگ کردم این چجوری رو پای خودش ایستاده؟ یاسی خودتی؟ خندید و گفت پ ن پ روحمه 😂از خوشحالی بغضم گرفته بود خدایا شکرت فرشته ام رو پای خودش ایستاده 😍باورم نمیشد دستشو گرفتم و یه دور چرخوندمش راحت راه میرفت بغلش کردم که فیلمبردار گفت عجب صحنه قشنگی افرین همینجوری راهنمایش کن به سمت ماشین خندیدم و کاری که گفتو انجام دادم اگه اینا نبودن الان از خوشحالی در حاله بپر بپر کردن بودم والا 😂سوار که شدیم برگشتم طرفش و گفتم تو الان واقعا راه رفتی خندید و گفت پ ن پ پرواز کردم بابا خب راه رفتم دیگه از خوشحالی تو پوسته خودم نمیگنجیدم تا رسیدن به تالار همش میزدم و میرقصیدم او یاسی هم همش میخندید خیلی وقت بود دلم برا این خنده های از ته دلش تنگ شده بود با اومدنش تو زندگیم من اصلا یه ادمه دیگه شده بودم...
رسیدیم و پیاده شدم مثله یه مرده جنتلمن براش درو باز کردم انقدر خوشگل شده بود که که هرکی نگاهش میکرد دلم میخواست چشماشو در بیارم دستشو دوره دستم حلقه و باهم وارده سالنه تالار شدیم همه با تعجب بهش نگاه میکرد پس من تنها کسی نبودم که شوکه شدم...
یاسی
دقیقا دو روزه پیش بود که فهمیدم میتونم راه برم اما به آرمان نگفتم میخواستم سوپرایز بشه الهی فداش بشم من خیلی خوشحال شد حتی بیشتر از خودم تو جایگاه عروس و دوماد نشستیم و دستمو گرفت تو دستش و ول نمیکرد عاقد که اومد همه ساکت شدن و شروع کرد به خوندنه خطبه قرآنو باز کردم و با خونه تک تکه ایه ها تو دلم فقط ارزو میکردم که تا اخرش همینجوری همدیگه رو دوست داشته باشیم
پایان
۲۱.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.