پارت 20
پارت 20
حتی بیشتر از غرورش یهو پریدم بغلش کردم میدونم مقصر بودم اما بابد مطمعین میشدم از یه چیزای که شدم دستشو دورم حلفه کرد یهو با یاد اوری اینکه وسط خیابونیم ازش جدا شدم اما کسی نبود خلوته خلوت خدارو شکر کسی ندید خندید و گفت بیا بریم سوار ماشین عینه جوجه افتادم دنبالش و سواره ماشین شدیم و حرکت کرد که یهو نمیدونم چی شد از سرمو برگردوندم سمته پنجره و دیدم یه ماشین از مستقیم داره میاد طرفمون جیغ زدم و چشمامو بستم با ضربه شدیدی که به پهلوم وارد شد از درده زیاد بیهوش شدم....
آرمان
بهوش اومدم و دیدم یاسی از سمت شاگرد پرت شد و افتاده رو با صورته خونی به زور درو باز کردم وپیاده شدم با دیدنه وضعیتش داشتم دیونه میشدم اشکام دسته خودم فقط داد میزدم و کمک میخواستم رفتم رو کاپوته ماشینی که زده بود بهمون و دره یمته شاگرد رو با سختی باز کردم و جسمه بی جونه عشقمو کشیدم بیرون و گرفتمش رو دستام و سط خیابون سر گردون بودم و داد میزدم اقا ترو خدا کمکم کنید زنم داره از دیت میره نگاهم افتاد به صورته قشنگش که غرقه خون بود بیدارشو قشنگه بیدارشو یهو امبولانس اومد و.... نشستم رو صندلی و منتظرم اما دوساعته خبری نشده دیگه انقدر گریه کردم چشمام نمیبینه مامانمو تگارتمیس هم از من بدترن پدر و مادره نا تنی یاسی هم اومدن اونام نگرانن مامانش که یه چشمش خونه یه چشمش گریه اون مرتیکه ای عوضی هم که زده بود بهمون دستگیر شد خدایا عشقمو ازم نگیر خواهش میکنم یهو دره اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون پریدم جلوش اقا ترو خدا بگین حالش خوبه همه چشم دوخته بودیم به دهنه دکتره گفت حالش خوبه اما متاسفم یاسی خانوم از کمر به پایین فلج شدن دیگه صداشو نشنیدم خدایا یعنی یاسی دیگه نمیتونه راه بره نشستم رو صندلی اخه اینو چجوری باید بهش بگم سرمو گرفتم بینه دستام صدای گریه های مامانش افکارمو بهم میزد... دوروزه از اون اتفاق میگذره و امروز تازه بهوش اومد و وقتی قضیه رو فهمید بیمارستانو گذاشت رو سرش انقدر گریه کرد که دله هممنون کباب شد اما من یه دقیقه هم از کنارش تکون نخوردم من این دخترو خیلی میخواستم همش میگفت برو نمیخوام به پای من بسوزی اما من یه قدمم برا رفتن برنداشتم الان بی صدا خوابش بده قرص های ارامبخش کاره خودشو کرده بود دستمو کشیدم رو موهای قشنگش و اروم نوازشش میکردم برام محم نیست که دیگه نمیتونه راه بره اروم دمه گوشش گفتم خودم نوکرت میشم خانوم خوشگله و گونه اشو بوسیدم... امروز قراره مرخصش کنن رفتم براش ولیچر اوردم و بلندش کردم و گذاشتمش رو ویلچر ناراحتی رو میشد از چهره اش بخونی
حتی بیشتر از غرورش یهو پریدم بغلش کردم میدونم مقصر بودم اما بابد مطمعین میشدم از یه چیزای که شدم دستشو دورم حلفه کرد یهو با یاد اوری اینکه وسط خیابونیم ازش جدا شدم اما کسی نبود خلوته خلوت خدارو شکر کسی ندید خندید و گفت بیا بریم سوار ماشین عینه جوجه افتادم دنبالش و سواره ماشین شدیم و حرکت کرد که یهو نمیدونم چی شد از سرمو برگردوندم سمته پنجره و دیدم یه ماشین از مستقیم داره میاد طرفمون جیغ زدم و چشمامو بستم با ضربه شدیدی که به پهلوم وارد شد از درده زیاد بیهوش شدم....
آرمان
بهوش اومدم و دیدم یاسی از سمت شاگرد پرت شد و افتاده رو با صورته خونی به زور درو باز کردم وپیاده شدم با دیدنه وضعیتش داشتم دیونه میشدم اشکام دسته خودم فقط داد میزدم و کمک میخواستم رفتم رو کاپوته ماشینی که زده بود بهمون و دره یمته شاگرد رو با سختی باز کردم و جسمه بی جونه عشقمو کشیدم بیرون و گرفتمش رو دستام و سط خیابون سر گردون بودم و داد میزدم اقا ترو خدا کمکم کنید زنم داره از دیت میره نگاهم افتاد به صورته قشنگش که غرقه خون بود بیدارشو قشنگه بیدارشو یهو امبولانس اومد و.... نشستم رو صندلی و منتظرم اما دوساعته خبری نشده دیگه انقدر گریه کردم چشمام نمیبینه مامانمو تگارتمیس هم از من بدترن پدر و مادره نا تنی یاسی هم اومدن اونام نگرانن مامانش که یه چشمش خونه یه چشمش گریه اون مرتیکه ای عوضی هم که زده بود بهمون دستگیر شد خدایا عشقمو ازم نگیر خواهش میکنم یهو دره اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون پریدم جلوش اقا ترو خدا بگین حالش خوبه همه چشم دوخته بودیم به دهنه دکتره گفت حالش خوبه اما متاسفم یاسی خانوم از کمر به پایین فلج شدن دیگه صداشو نشنیدم خدایا یعنی یاسی دیگه نمیتونه راه بره نشستم رو صندلی اخه اینو چجوری باید بهش بگم سرمو گرفتم بینه دستام صدای گریه های مامانش افکارمو بهم میزد... دوروزه از اون اتفاق میگذره و امروز تازه بهوش اومد و وقتی قضیه رو فهمید بیمارستانو گذاشت رو سرش انقدر گریه کرد که دله هممنون کباب شد اما من یه دقیقه هم از کنارش تکون نخوردم من این دخترو خیلی میخواستم همش میگفت برو نمیخوام به پای من بسوزی اما من یه قدمم برا رفتن برنداشتم الان بی صدا خوابش بده قرص های ارامبخش کاره خودشو کرده بود دستمو کشیدم رو موهای قشنگش و اروم نوازشش میکردم برام محم نیست که دیگه نمیتونه راه بره اروم دمه گوشش گفتم خودم نوکرت میشم خانوم خوشگله و گونه اشو بوسیدم... امروز قراره مرخصش کنن رفتم براش ولیچر اوردم و بلندش کردم و گذاشتمش رو ویلچر ناراحتی رو میشد از چهره اش بخونی
۲۱.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.