حصار تنهایی من پارت ۲۱
#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۱
با تعجب گفتم: اه نوید...این چه حرفیه می زنی؟
-راست میگم اگه ستاره خانم آرایشگریش هم مثل آشپزیش خوب باشه بعد از یه مدتی که پیش مامان من کار کرد می تونه برای خودش آرایشگاه باز کنه... مشتریش زیاد میشه اونوقت کار و کاسبی مامان منم کساد میشه و میاد خونه و منم به جای اینکه هر روز دو ساعت ببینمش، کل روز می تونم ببینمش. مامانم خندید و گفت: بذار مامانتو ببینم! اگه بهش نگفتم!
- دست شما درد نکنه ستاره خانم! من به فکر شما بودم.
نوید چند دقیقه ای پیشمون نشست. وقتی خواست بره تا دم در بدرقش کردم. دم در ایستاد.
گفتم:آخرش نگفتی دختره کیه ها؟!
- یه روزی بهتون میگم!
- دوستش داری؟
با چشمای عسلیش تو چشمام خیره شد. با یه لبخند گفت: خیلی...می میرم براش.
با حرفش ته دلم خالی شد ولی با یه لبخند گفتم: آخی! چه عاشقونه ...خوش به حالش! حسودیم شد!
- مسخرم می کنی؟
- نه بابا ...جدی خوش به حالش ....حالا هم برو بگیر بخواب. فردا امتحان داری .
- شب بخیر ...
- شب بخیر ...
***
من و مامانم با هم از خونه اومدیم بیرون. سر کوچه که رسیدیم از هم جدا شدیم. هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که عفت خانمو دیدم. اونم با لب خندون. بهش که رسیدم گفتم: سلام حاج خانم، احوال شما؟
من نمی دونم این که نرفته حج چرا بهش میگم حاج خانم!
- الحمدو االله بد نیستم ...پرده ی ما به کجا رسید؟
- دیگه تمومه. پس فردا بیاید ببریدش.
- جدی میگی؟!چقدر زود تمومش کردی! خدا خیرت بده ...حالا پولش چقدر میشه؟
- قابل شما رو نداره حاج خانم!
- قربونت برم چقدر تو با محبتی ...اگه بدونی به خاطر وسایلی که گرفتم چقدر بدهکار شدم... مونده بودم پول تو رو چه جوری بدم.
خنده رو لبام ماسید. میگن تعارف اومد نیومد داره ها؟ واالله راستش نذاشت بیشتر باهم تعارف تیکه پاره کنیم. باهاش خداحافظی کردم و رفتم خیاطی.
بیشترین کسی که توی خیاطی پارچه رو دستش بود من بودم ..چون بیشتر مشتریا از کارم راضی بودن هم خوشگل می دوختم هم زود تحویل میدادم.امروز هم مثل بقیه روزا با نسترن سروکله زدم. دیگه مغزم از دست این دختره داره آب میشه ..بعد از خیاطی یه راست رفتم خونه. خیلی هوا گرم بود . جلوی باد کولر ایستادم که مامانم صدام زد «: آیناز»
با تعجب گفتم: اه نوید...این چه حرفیه می زنی؟
-راست میگم اگه ستاره خانم آرایشگریش هم مثل آشپزیش خوب باشه بعد از یه مدتی که پیش مامان من کار کرد می تونه برای خودش آرایشگاه باز کنه... مشتریش زیاد میشه اونوقت کار و کاسبی مامان منم کساد میشه و میاد خونه و منم به جای اینکه هر روز دو ساعت ببینمش، کل روز می تونم ببینمش. مامانم خندید و گفت: بذار مامانتو ببینم! اگه بهش نگفتم!
- دست شما درد نکنه ستاره خانم! من به فکر شما بودم.
نوید چند دقیقه ای پیشمون نشست. وقتی خواست بره تا دم در بدرقش کردم. دم در ایستاد.
گفتم:آخرش نگفتی دختره کیه ها؟!
- یه روزی بهتون میگم!
- دوستش داری؟
با چشمای عسلیش تو چشمام خیره شد. با یه لبخند گفت: خیلی...می میرم براش.
با حرفش ته دلم خالی شد ولی با یه لبخند گفتم: آخی! چه عاشقونه ...خوش به حالش! حسودیم شد!
- مسخرم می کنی؟
- نه بابا ...جدی خوش به حالش ....حالا هم برو بگیر بخواب. فردا امتحان داری .
- شب بخیر ...
- شب بخیر ...
***
من و مامانم با هم از خونه اومدیم بیرون. سر کوچه که رسیدیم از هم جدا شدیم. هنوز چند قدمی راه نرفته بودم که عفت خانمو دیدم. اونم با لب خندون. بهش که رسیدم گفتم: سلام حاج خانم، احوال شما؟
من نمی دونم این که نرفته حج چرا بهش میگم حاج خانم!
- الحمدو االله بد نیستم ...پرده ی ما به کجا رسید؟
- دیگه تمومه. پس فردا بیاید ببریدش.
- جدی میگی؟!چقدر زود تمومش کردی! خدا خیرت بده ...حالا پولش چقدر میشه؟
- قابل شما رو نداره حاج خانم!
- قربونت برم چقدر تو با محبتی ...اگه بدونی به خاطر وسایلی که گرفتم چقدر بدهکار شدم... مونده بودم پول تو رو چه جوری بدم.
خنده رو لبام ماسید. میگن تعارف اومد نیومد داره ها؟ واالله راستش نذاشت بیشتر باهم تعارف تیکه پاره کنیم. باهاش خداحافظی کردم و رفتم خیاطی.
بیشترین کسی که توی خیاطی پارچه رو دستش بود من بودم ..چون بیشتر مشتریا از کارم راضی بودن هم خوشگل می دوختم هم زود تحویل میدادم.امروز هم مثل بقیه روزا با نسترن سروکله زدم. دیگه مغزم از دست این دختره داره آب میشه ..بعد از خیاطی یه راست رفتم خونه. خیلی هوا گرم بود . جلوی باد کولر ایستادم که مامانم صدام زد «: آیناز»
۸.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.