" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۲۳
گشنم بود و مامان و بابام رو پیدا نمیکردم اون تاکی گشادم رفت خونه بخوابه چیفویو هم مرخص شده بود و خودمم نمیتونستم برم غذا بخرم به باجی زنگ زدم " باجی رفتی غذا بخری یا درست کنی " باجی " الان میرسم یکم صبر کن " تا باجی میرسید رفتم یه دوری تو بیمارستان بزنم که به مایکی و دراکن برخوردم " سلام مایکی کون سلام دراکن کون " اونا بهم لبخند زدن و سلام کردن دراکن نگا دستم کرد " اون حرومزاده ها حتی زدن دستت رو شکوندن تو خوبی ؟ " من سرمو تکون دادم " بله خوبم چیز خاصی نیست " مایکی یه دست به شونه ام زد یکم سوخت " دیدی هنوز درد داری " باجی از پشت اومد " عع بچه ها اومدین بیاین بریم غذا بخوریم " و دستشو گذاشت رو شونم " آخ باجی درد میکنه " باجی اومد جلوم " شونت؟ ببینمش " و فقط دوتا دکمه اول رو باز کرد و لباسم رو درحدی که شونم معلوم باشه کنار زد " این کارو کدومشون کرد ؟ " دکمه هامو بستم " صبر کن بعدا بهت بقیه رو نشون میدم و غذا خوردیم و مایکی و دراکن رفتن باجی اومد جلوم " یوکی شونت رو کی کرده؟ " یوکی " اون پسر عینکیه کیساکی " باجی " اون پسره ی عنتر حسابشو میرسم " دستشو گرفتم "باجی صبر کن " و چند تا دکمه ی پایینی رو باز کردم باجی به کمرم نگا کرد بعد شکمم رو " اینارو چه حرومزاده ای کرده ها ؟ اون هانما و کیساکی لعنتی رو میکشم " باز دستشو کشیدم " باجی بعدا حسابشون رو میرسیم فعلا آرامش خودت رو حفظ کن " باجی آروم نفس کشید و بغلم کرد " انتقامتو از همه اعضای والهالا میگیرم نمیزارم همینطوری ول بگردن کاری باهاشون میکنم که دیگه نتونن حتی از نیم متری تو رد بشن " و پیشونیم رو بوسید " حالا بخواب فردا مرخص میشی از پدر و مادرت اجازه گرفتم تا شب مراقبت باشم " دراز کشیدم باجی هم روی صندلی کنار تختم نشسته بود و داشت مانگا میخوند من کم کم خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم باجی خوابش برده اوخی چه کیوت خوابیده و موهاش رو ناز کردم ولی نکبت خوابش سبکه زود بیدار میشه " عع یوکی بیدار شدی " سرمو تکون دادم " اوهوم " تاکی داشت زنگ میزد جواب دادم " بله گشاد " تاکی " چه طرز حرف زدن با بزرگترته بی ترادب دارم میام گفتم بدونی " یوکی " داری میای سر راه بستنی بیار اگه نمیاری خودتم نیا " و روش قطع کردم " این داوش بزرگام چقد نکبتین " باجی " عع داداشت داره میاد ؟ تا اومدنش منتظر میمونم " یوکی " مگه میخوای جایی بری ؟ " باجی " یه کارایی تو گنگ دارم " یوکی " تو برو " باجی " نه باو الان تاکی میرسه " تاکی رسید باجی به تاکی سلام کرد " یوکی مراقب خودت باش میبینمت " و یه بوس فرستاد ( میخواین شمعا رو روشن کنم فضای معنوی خراب نشه )
اپیزود ۲۳
گشنم بود و مامان و بابام رو پیدا نمیکردم اون تاکی گشادم رفت خونه بخوابه چیفویو هم مرخص شده بود و خودمم نمیتونستم برم غذا بخرم به باجی زنگ زدم " باجی رفتی غذا بخری یا درست کنی " باجی " الان میرسم یکم صبر کن " تا باجی میرسید رفتم یه دوری تو بیمارستان بزنم که به مایکی و دراکن برخوردم " سلام مایکی کون سلام دراکن کون " اونا بهم لبخند زدن و سلام کردن دراکن نگا دستم کرد " اون حرومزاده ها حتی زدن دستت رو شکوندن تو خوبی ؟ " من سرمو تکون دادم " بله خوبم چیز خاصی نیست " مایکی یه دست به شونه ام زد یکم سوخت " دیدی هنوز درد داری " باجی از پشت اومد " عع بچه ها اومدین بیاین بریم غذا بخوریم " و دستشو گذاشت رو شونم " آخ باجی درد میکنه " باجی اومد جلوم " شونت؟ ببینمش " و فقط دوتا دکمه اول رو باز کرد و لباسم رو درحدی که شونم معلوم باشه کنار زد " این کارو کدومشون کرد ؟ " دکمه هامو بستم " صبر کن بعدا بهت بقیه رو نشون میدم و غذا خوردیم و مایکی و دراکن رفتن باجی اومد جلوم " یوکی شونت رو کی کرده؟ " یوکی " اون پسر عینکیه کیساکی " باجی " اون پسره ی عنتر حسابشو میرسم " دستشو گرفتم "باجی صبر کن " و چند تا دکمه ی پایینی رو باز کردم باجی به کمرم نگا کرد بعد شکمم رو " اینارو چه حرومزاده ای کرده ها ؟ اون هانما و کیساکی لعنتی رو میکشم " باز دستشو کشیدم " باجی بعدا حسابشون رو میرسیم فعلا آرامش خودت رو حفظ کن " باجی آروم نفس کشید و بغلم کرد " انتقامتو از همه اعضای والهالا میگیرم نمیزارم همینطوری ول بگردن کاری باهاشون میکنم که دیگه نتونن حتی از نیم متری تو رد بشن " و پیشونیم رو بوسید " حالا بخواب فردا مرخص میشی از پدر و مادرت اجازه گرفتم تا شب مراقبت باشم " دراز کشیدم باجی هم روی صندلی کنار تختم نشسته بود و داشت مانگا میخوند من کم کم خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم باجی خوابش برده اوخی چه کیوت خوابیده و موهاش رو ناز کردم ولی نکبت خوابش سبکه زود بیدار میشه " عع یوکی بیدار شدی " سرمو تکون دادم " اوهوم " تاکی داشت زنگ میزد جواب دادم " بله گشاد " تاکی " چه طرز حرف زدن با بزرگترته بی ترادب دارم میام گفتم بدونی " یوکی " داری میای سر راه بستنی بیار اگه نمیاری خودتم نیا " و روش قطع کردم " این داوش بزرگام چقد نکبتین " باجی " عع داداشت داره میاد ؟ تا اومدنش منتظر میمونم " یوکی " مگه میخوای جایی بری ؟ " باجی " یه کارایی تو گنگ دارم " یوکی " تو برو " باجی " نه باو الان تاکی میرسه " تاکی رسید باجی به تاکی سلام کرد " یوکی مراقب خودت باش میبینمت " و یه بوس فرستاد ( میخواین شمعا رو روشن کنم فضای معنوی خراب نشه )
۶.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.