پارت ۸۱ ( بخش اول )

پارت ۸۱ ( بخش اول )

#جونگکوک
امروز دیر رفتم کمپانی .. با جویی کار داشتم. میخواستم در مورد مدرک سومی ازش بپرسم در اتاقش روباز کردم دیدم سومی نشسته پشت میز! هنگ کردم. 
من: س..سومی! تو اینجا .. بلند شو الان میاد سیفون میکشه روی سرت چرا نشستی جاش تو نمیشناسینش ؟
دیدم داره میخنده ! چرا اینطوری میکرد؟؟ از پشت میز اومد این ور و قاب اسم رو آورد بالا .. نگاه روش کردم . چی ؟ طراح نو سومی؟!!!
من: ت..تو !! سومی! تو طراح ما شدی ؟؟
سومی: کوکی دیروز استاد از کارش استعفا داد و من اومدم جاش !
من: چی ؟ استعفا داد !!😳 ..
بی اختیار از دفترش اومدم بیرون . عشقم یه جویی توی بدنم زد بالا . داره میره دیوونه !! سومی اومد جلوم وایستاد
سومی: کوکی !🥺 داشتم حرف میزدم !!
من: سومی من باید برم چرا؟ چرا داره میره ؟!!
سومی: وایسا ببینم چرا باید برای تو مهم باشه؟؟ 🥺💔
من: س..سومی  !!! 😨
فهمیدم اشتباه برداشت کرد..
سومی: نگرانش نباش اون از کمپانی نرفته ! عشقت هنوزم توی کمپانی کار میکنه! 🥺
با بدو رفت توی اتاقش و در رو بست از اون ور ! صدای گریه هاشو میشنیدم ! ای وای چه اشتباهی کردم !
من: سومی! سومیااا! در رو باز کن ! اون طور که تو فکر میکنی نیست ! خواهش میکنم بزار توضیح بدم !