پارت ۸۳
پارت ۸۳
#سومی
من: کوکی دیگه توی کمپانی منو نبوس !
کوکی: دست خودم نیست . داشتی دیوونه ام میکردی ! مجبور بودم اون لباتو از حرکت نگه دارم !... آه راستی
دست کرد توی جیب کتش و یه حلقه بهم داد . یه حلقه با سنگ آبی کبود .. کردش دستم .
کوکی: اینو برای تو گرفته بودم ..
من: اما کوکی ! ما که هنوز کاری نکردیم چرا ...
کوکی: مطمئن باش که یه دلیل خیلی محکم دارم واسه این کارم .
من: خیلی قشنگه کوک ! ممنونم !
بغلش کردم و رفت بیرون از اتاقم . واقعا دلم براش میرفت . نشستمپشت میز ..
الان که در جایگاه استادم فهمیدم که چه قدر سخت بوده کارش ولی من به هر قیمتی شده تلاشم رو میکنم تا بهترین باشم ...
ساعت تقریبا ۸و نیم بود که دیگه کارام تموم شد . از کمپانی زدم بیرون و تا ایستگاه اتوبوس راه میرفتم .. لعنت باز این کفشا . واقعا پاهام سر شده بود دیگه... نشستم توی ایستگاه اتوبوس ! و کفشامو در آوردم و ماساژ میدادم پشت پاهام زخم شده بود . کفشامو پوشیدم و منتظر اتوبوس موندم . سرم سنگین بود و پلک هام بی اختیار روی هم میومد... به خودم که اومدم دیدم ساعت ۹ شده .. اتوبوس رفته بود .. مجبور بودم تاکسی بگیرم ! سوار تاکسی شدم ... بهش گفتم محله گانگنام بره... یهو دیدم که در هارو قفل کرد .
مرد: هنوز کار زیاد داریم باهم ... وایستاد کیفمو گرفت و پرت کرد بیرون
من: در رو باز کن لنتی عوضی! در رو باز کن .. کمک !!
مرد: صدات بالا نیاد وگرنه همین جا بفاکت میدم ..
خیلی ترسیدم ... منو برد یه جای دور و پرت... ک..کوکی! کجایی!؟ به دادم برس ! اهع 😭😭
#جونگکوک
دیگه هر جا بره میدونم کجاس.. داشتم برمی گشتم خونه گفتم جی پی اس توی انگشترش رو امتحان بکنم .. اگه درست باشه باید الان گانگنام باشه ... اما جی پی اس یه منطقه دیگه رو نشون میداد .. ترسیدم .. با سرعت تموم رفتم اون مکان ... چه پرت بود .. از ماشین پیاده شدم .. یکمی اطراف رو گشتم .. صدای جیغ میومد .. رفتم سمت صدا
#سومی
دستامو از بالای سرم بسته بود به یه ستون .. نزدیکم میشد . با تموم وجودم جیغ میزدم ... پاهام هم بسته بود .. دستشو میکشید به گردنم و صورتم..
مرد: چه چهره جذاب و سکسی داری .. خب !
دکمه های لباسم رو باز میکرد... دستام بسته بود و نمیتونستم کاری بکنم .. لباسمو تا آخر باز کرد و گردنمو میخورد .. داشتم شل میشدم .. گردنم رو وحشیانه گاز می گرفت.. خیلی دردناک بود
من: ک..کثاههههفت.. ع..عوضی.. اههه !!!
ازم جدا شد ... منحرفانه نگاهم میکرد
مرد: به به .. چه سینه های سفید و خوشگلی داری ! حیف نیست !🤤
من: نه !! نههه ! .. کوکی ! جونگ کوووک ! کمک !! 😭
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#سومی
من: کوکی دیگه توی کمپانی منو نبوس !
کوکی: دست خودم نیست . داشتی دیوونه ام میکردی ! مجبور بودم اون لباتو از حرکت نگه دارم !... آه راستی
دست کرد توی جیب کتش و یه حلقه بهم داد . یه حلقه با سنگ آبی کبود .. کردش دستم .
کوکی: اینو برای تو گرفته بودم ..
من: اما کوکی ! ما که هنوز کاری نکردیم چرا ...
کوکی: مطمئن باش که یه دلیل خیلی محکم دارم واسه این کارم .
من: خیلی قشنگه کوک ! ممنونم !
بغلش کردم و رفت بیرون از اتاقم . واقعا دلم براش میرفت . نشستمپشت میز ..
الان که در جایگاه استادم فهمیدم که چه قدر سخت بوده کارش ولی من به هر قیمتی شده تلاشم رو میکنم تا بهترین باشم ...
ساعت تقریبا ۸و نیم بود که دیگه کارام تموم شد . از کمپانی زدم بیرون و تا ایستگاه اتوبوس راه میرفتم .. لعنت باز این کفشا . واقعا پاهام سر شده بود دیگه... نشستم توی ایستگاه اتوبوس ! و کفشامو در آوردم و ماساژ میدادم پشت پاهام زخم شده بود . کفشامو پوشیدم و منتظر اتوبوس موندم . سرم سنگین بود و پلک هام بی اختیار روی هم میومد... به خودم که اومدم دیدم ساعت ۹ شده .. اتوبوس رفته بود .. مجبور بودم تاکسی بگیرم ! سوار تاکسی شدم ... بهش گفتم محله گانگنام بره... یهو دیدم که در هارو قفل کرد .
مرد: هنوز کار زیاد داریم باهم ... وایستاد کیفمو گرفت و پرت کرد بیرون
من: در رو باز کن لنتی عوضی! در رو باز کن .. کمک !!
مرد: صدات بالا نیاد وگرنه همین جا بفاکت میدم ..
خیلی ترسیدم ... منو برد یه جای دور و پرت... ک..کوکی! کجایی!؟ به دادم برس ! اهع 😭😭
#جونگکوک
دیگه هر جا بره میدونم کجاس.. داشتم برمی گشتم خونه گفتم جی پی اس توی انگشترش رو امتحان بکنم .. اگه درست باشه باید الان گانگنام باشه ... اما جی پی اس یه منطقه دیگه رو نشون میداد .. ترسیدم .. با سرعت تموم رفتم اون مکان ... چه پرت بود .. از ماشین پیاده شدم .. یکمی اطراف رو گشتم .. صدای جیغ میومد .. رفتم سمت صدا
#سومی
دستامو از بالای سرم بسته بود به یه ستون .. نزدیکم میشد . با تموم وجودم جیغ میزدم ... پاهام هم بسته بود .. دستشو میکشید به گردنم و صورتم..
مرد: چه چهره جذاب و سکسی داری .. خب !
دکمه های لباسم رو باز میکرد... دستام بسته بود و نمیتونستم کاری بکنم .. لباسمو تا آخر باز کرد و گردنمو میخورد .. داشتم شل میشدم .. گردنم رو وحشیانه گاز می گرفت.. خیلی دردناک بود
من: ک..کثاههههفت.. ع..عوضی.. اههه !!!
ازم جدا شد ... منحرفانه نگاهم میکرد
مرد: به به .. چه سینه های سفید و خوشگلی داری ! حیف نیست !🤤
من: نه !! نههه ! .. کوکی ! جونگ کوووک ! کمک !! 😭
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۵.۰k
۰۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.