رمان غریبه ی اشنا
p¹¹
ویو صبح
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و ...
ویو ته
از خونه ی جئون اومدم بیرون و رفتم سوار ماشین خودم شدم و چند دور زدم ساعت ¹² بود برگشتم خونه پدر و مادرم خواب بودن به آجوما گفتم برام قهوه درست کردم و نوشیدم ...برگشتم توی اتاقم و کمی با گوشیم ور رفتم ساعت ¹:¹⁷ مین بود. آلارمم رو تنظیم کردم و گرفتم و کپیدم😐صبح با صدا آلارم به زور بیدار شدم ساعت ⁶:³⁰ مین بود از روی تخت بلند شدم و رفتم سرویس و ی دوش ¹⁵ مینی گرفتم و موهامو خشک کردم ...ی تیپ زدم (میزارم)و رفتم پایین و صبحونه خوردم که پدر گرامی اومدن...سلام (سرد)
پ ته : سلام صبحت بخیر پسرم
ته :....(حاجی دیگه بی انصافی نکن جواب سلامش رو بده بیچاره بهت صبح بخیر هم کرد😐)
پ ته : ما الان راه می رفتیم لطفاً برو دنبال آت
ته : میدونم...برگشتم توی اتاقم و سوئیچه رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم که برام پی اومد پدرم بود شماره ی آت رو فرستاده بود زنگ زدم...
ویو آت
.....
ویو صبح
با صدای آلارم از خواب بیدار شدم و ...
ویو ته
از خونه ی جئون اومدم بیرون و رفتم سوار ماشین خودم شدم و چند دور زدم ساعت ¹² بود برگشتم خونه پدر و مادرم خواب بودن به آجوما گفتم برام قهوه درست کردم و نوشیدم ...برگشتم توی اتاقم و کمی با گوشیم ور رفتم ساعت ¹:¹⁷ مین بود. آلارمم رو تنظیم کردم و گرفتم و کپیدم😐صبح با صدا آلارم به زور بیدار شدم ساعت ⁶:³⁰ مین بود از روی تخت بلند شدم و رفتم سرویس و ی دوش ¹⁵ مینی گرفتم و موهامو خشک کردم ...ی تیپ زدم (میزارم)و رفتم پایین و صبحونه خوردم که پدر گرامی اومدن...سلام (سرد)
پ ته : سلام صبحت بخیر پسرم
ته :....(حاجی دیگه بی انصافی نکن جواب سلامش رو بده بیچاره بهت صبح بخیر هم کرد😐)
پ ته : ما الان راه می رفتیم لطفاً برو دنبال آت
ته : میدونم...برگشتم توی اتاقم و سوئیچه رو برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم که برام پی اومد پدرم بود شماره ی آت رو فرستاده بود زنگ زدم...
ویو آت
.....
- ۵.۸k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط